⭕️وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود ۱۳:۴۵ دقیقه بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم تو صف تا بتونم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی رو دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون رو بهش دادم و گفتم: برای من هم بگیر❗️
چند لحظه بعد نوبتش شد و ژتون منو داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و تو صف ایستاد❗️
گفتم: چرا این کار رو کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و ازش استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم. حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که بهش سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیم تغییر کرد...
🔻پینوشت: یه زمانی همچین نمایندههایی داشتیم تو مجلس که حتی حاضر نبودن یک حق کوچک از کسی ضایع کنن...
#شهید_دکترعبدالحمید_دیالمه
#درس_اخلاق
@seedammar
⭕️ کاباره رو رها کرد. عصر بود که اومد خونه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی میگی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
🔹باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ رو دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.
🔸فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با اون هیکل همه رو کنار زد و خودش رو چسبوند به ضریح! بعد هم اومد عقب و یک پیرمرد رو که نمی تونست جلو بره، بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
🔹عصر همون روز از مسافرخونه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی بشم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف میزد.
🔸مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان منم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
🔹دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته رو ترک کرد.
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#درس_اخلاق
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#گروه_جهادی_فرهنگی_ابراهیم_هادی
برای تهیه مهمات باید حاج احمد رو میدیدم.
به طرف اتاق فرماندهی رفتم
در باز بود، اما حاج احمد نبود
یکی از دوستان گفت:
مطمئن نیستم، اما شاید بدونم کجاست❗️
به طرف دستشوییها راه افتادیم
درست حدس زده بود
حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت
مشغول نظافت دستشوییها بود❗️
رفیقمون رفت تا سطل رو ازش بگیره،
حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد.
نگاهی کرد و گفت:
یادت باشه! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگتر همه است،
و در بقیه مواقع کوچکتر از همه...
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#گروه_جهادی_فرهنگی_ابراهیم_هادی
💢 هر #جمعه در یکی از کوچههای محله بازی #والیبال برگزار میکرد
💢 و در کنار ورزش درسهای معنوی و #اعتقادی را به بچهها آموزش میداد،
💢 طوری که آنها با شنیدن #اذان دست از بازی میکشیدند و برای #نماز آماده میشدند و همانجا نماز جماعت به جا میآوردند.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#درس_اخلاق
❤️
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
💢 هر #جمعه در یکی از کوچههای محله بازی #والیبال برگزار میکرد
💢 و در کنار ورزش درسهای معنوی و #اعتقادی را به بچهها آموزش میداد،
💢 طوری که آنها با شنیدن #اذان دست از بازی میکشیدند و برای #نماز آماده میشدند و همانجا نماز جماعت به جا میآوردند.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#درس_اخلاق
#هادی_دلها
🌷شهدارا یاد کنیم با ذکر صلوات
🔰در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
🔰آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.
🔰خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
🔰ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند.
🔰بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!
#شهید_مهدی_زین_الدین
#درس_اخلاق
🌹🍃🌹صلوات
@seedammar
#خاطرات_شهدا 📖 #نامحرم
من با احمد ، هم دوره و هم پرواز بودم . از سال ۱۳۵۳ در مرڪز پياده شيراز .
دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مےڪرديم و در همان روز ها ڪه در خدمت ايشان بودم ، مسائل عقيدتى را رعايت مےڪرد.
از نماز و روزه و فلسفہ دين ، خيلى حرف مےزديم. در همان مرڪز ، گرو هان ديگرى متشڪل از خانم ها ، آموزش نظامى مےديدند .
احمد توصيه مےڪرد بہ آنها نزديڪ نشويم . آن موقع ، حجاب خانم ها رعايت نمےشد و يگان ها هم در ڪنار هم خدمت مےڪردند و آموزش مى ديدند .
احمد به ما مى گفت : «ممڪن است در اين دنيا ، جواب ڪار ثوابى را ڪه مےڪنيد ، عايدتان نشود ولى بالاخره روزى بايد جواب ڪارش را پس بدهيد و يا پاداش ڪار خيرتان را بگيريد . آن روز ، جواب دادن خيلى سخت است .»
#شهید_احمد_کشوری
#درس_اخلاق
صلوات 🌷🍃
@seedammar
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
⭕️چند تا از بچهها کنار آب جمع شده بودند. یکیشون برای تفریح به آب تیراندازی میکرد!
مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله؛ حرومش نکنین."
طرف جواب داد: "به شما چه؟" و با دست هلش داد!
مهدی که رفت، صادقی اومد و پرسید چی شده؟ بعد گفت: "میدونی کي رو هل دادی اخوی؟"
دویده بود دنبالش برای غذر خواهی که مهدی جواب داد: "مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم، گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته."
#شهید #مهدی_زینالدین
#درس_اخلاق
یاد شهدا ذکر صلوات 🌷🍃
⭕️چند تا از #بچهها 👥کنار آب جمع شده بودند. یکیشون برای تفریح به آب تیراندازی ☄میکرد!
🍃مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله؛ #حرومش نکنین."
طرف جواب داد: "به شما چه⁉️" و با #دست هلش داد!
🍂 مهدی که رفت، #صادقی اومد و پرسید چی شده؟ بعد گفت: "میدونی کي #رو هل دادی اخوی؟"
🍃دویده بود #دنبالش برای غذر خواهی که مهدی جواب داد: "مهم نیست. من فقط امر به #معروف کردم، گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته."
#شهید #مهدی_زینالدین🌷
#درس_اخلاق
صلوات 🌷🍃
@seedammar
⭕️ وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابهها خالی هستن. باید تا هور میرفتم. زورم اومد.
یه بسیجی اون اطراف بود. گفتم "دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب میکنی؟" رفت و اومد. آبش کثیف بود.
گفتم "برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب میکردی، تمیزتر بود!"
دوباره آفتابه رو برداشت و رفت. بعدها شناختمش. زینالدین بود؛ فرمانده لشکر!!!
#شهید_مهدی_زینالدین
#درس_اخلاق
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
📚#درس_اخلاق
📜یک روز هم یکی از این وصیتنامههای #شهدا را بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید...
امام خمینی(ره)
🕊شهیدحاج#قاسم_سلیمانی
📝بخشی از وصیتنامه ایشان:
🌹خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع، عطر حقیقی اسلام، قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علیبن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت داد.
🌹خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت و پیوسته در مسیر پا کی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرمند فرما.
🌷 هدیه به روح شهدا صلوات🌷
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید| بعضی ها از فراق خدا آه میکشند!
🔺️ #درس_اخلاق حضرت آیت الله مصباح یزدی (قدس سره) با موضوع « #محبت_خدا »
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج