eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
11.1هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر یک #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🍃اولین ڪوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه ڪردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🍃دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه ڪردی؟ جوابی نداشتم و از از ڪوچه گذشتم... 🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محڪم مرا خواند! گفت: و در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🍃به چهارمین ڪوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن ڪردن مردم! ڪردی؟! برای خودت چه ڪردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نڪردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌷🍃ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... ڪم آوردم... گذشتم... 🌷🍃هفتمین ڪوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🍃هشتمین ڪوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوڪی هم ڪنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میڪردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌷🍃پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... ⚠️اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... 💢از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫 🌺🌹🌺 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
جانباز شهید علی محمودوند که بود؟ در ۶ تیر ماه سال ۱۳۴۳ در بیمارستان مادر واقع در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد او تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد و عجیب به مسجد علاقه داشت و هر وقت که می خواستند پیدایش کنند باید آنجا سراغش را می گرفتند وی با شروع جنگ تحمیلی در تابستان سال ۱۳۶۱ همزمان با شروع عملیات رمضان به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) آغاز کرد او در عملیات والفجر مقدماتی همراه با گردان حنظله به منطقه رفت و مجروح شد و در عملیات والفجر ۸ برای همیشه یک پایش را از دست داد اما با وجود ۷۰ درصد جانبازی شیمیایی، قطع پا و ترکش در بدنش در مقابل مشکلات، سر تعظیم فرود نمی آورد وی در سال ۱۳۶۸ زندگی مشترک را با سفر به آستان علی ابن موسی الرضا(ع) آغاز کرد و ندبه های فراق امام خمینی(ره) را به حجره های دلتنگی گره بست او در سال ۱۳۷۱ تجربیات دست نیافتنی جنگ را در کوله باری از امید با خود به برد و در سمت مسئول گروه تفحص لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص)، باز خاک نشین فکه شد وی سرانجام پس از سالها تلاش و مجاهدت در عصر ۲۲ بهمن ماه ۱۳۷۹ با سجده ای خونین، بر خاکهای فکه بوسه زد و از همان جا زائر شهر گردید. http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد ویکم 🔸 #فراق یک
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد ودوم 🔸 سال ۱۳۶۹ آزادگان به میهن باز گشتند وبچه ها هنوز امید خود را از دست نداده بودند . سال بعد تعدادی از رفقای برای بازدید به مناطق عملیاتی وراهی فکه شدند در این سفر به تعدادی از پیکر شهدا برخورد کردند وآنها را به تهران منتقل کردند . چند روز بعد به دیدار مادر شهید رفتیم به من گفت شما میدانید پسر من کجا شهید شد؟ گفتم بله ما باهم بودیم پرسید حالا که جنگ تمام شده نمیتونید پیکرش رو پیدا کنید وبرگردانید؟😔 با این حرف مادر شهید با چند تن از فرماندهان ودلسوختگان جنگ صحبت کردیم 🤔وباهم قرار گذاشتیم که به دنبال پیکر رفقای خود باشیم پس از جستجو مجدد پیکر سیصد شهید از جمله فرزند همان مادر شهید پیدا شد پس از آن گروهی به نام تفحص شهدا شکل گرفت ودر مناطق مختلف مرزی مشغول جستجو شدند از بچه های تفحص که ابراهیم را میشناختند میگفتند بنیانگذار گروه تفحص ابراهیم_هادی بوده اوبعد عملیات به دنبال پیکر شهدا می گشت پنج سال پس از پایان جنگ شهدای کمیل یکی پس از دیگری پیدا می شد اما خبری از ابراهیم نبود علی محمودوند مسئول گروه تفحص که پنج روز در کانال در محاصره دشمن بود خود را مدیون ابراهیم میدانست ومیگفت خاک فکه بوی غربت_کربلا میدهد یک روز در حین جستجو به پیکر شهیدی بر خوردند که دفترچه یادداشتی📖 در جیبش قرار داشت وبعد چند سال قابل خواندن بود در صفحه آخرش نوشته بود 🌷🌿☘امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم آب وغذا را جیره بندی کرده ایم شهدا در انتهای کانال کنار هم قرار دارند دیگر شهدا تشنه نیستند فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه...😔 بچه ها با خواندن این دفترچه خیلی منقلب شدند😢 وباز هم به جستجو ادامه دادند اما باوجود پیدا شدن اکثر شهدا خبری از ابراهیم نبود. چرا که خود میخواست گمنام باشد او در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد... 🔸خواهرشهید ابراهیم_هادی اواخر دهه هفتاد جستجو در منطقه فکه آغاز شد باز هم پیکر شهدا از کانال پیدا شد اما اکثر آنها گمنام بودند پیکر شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت وقرار شد در ایام فاطمیه وپس از تشیع هر پنج شهید در یک نقطه از ایران به خاک بسپارند شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشیع شود ابراهیم را در خواب دیدم با موتور🏍 جلوی درب خانه ایستاد وبا شور حال خاصی گفت ما برگشتیم وشروع کرد به دست تکان دادن بار دیگر در خواب مراسم تشیع شهدا را دیدم تابوت یکی از شهدا تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد باهمان چهره جذاب همیشگی به ما لبخند😊 می زد من فکر میکنم ابراهیم در روز شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیه بازگشت تا غبار غفلت از چهره مان را پاک کند به همین خاطر بر سر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم وابراهیم هادی های این ملت فاتحه ای میخوانم 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
فقط شهدا را که نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده() را هم تفحص کرد و پیدا کرد!! خود شان را... شان را... عقل شان را... گاهی در این پر پیچ و خم! مردانگی ، غیرت ، ، عزت ، شرف ، ... را گم می کنیم... نمی گوییم نداریم! داریم! اما می کنیم... باید گشت و پیدا کرد... نگردیم، وِل معطل هستیم! باید بگردیم و در این زار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر های گم کند... خودمان را پیدا کنیم... ببینیم کجای قصه ایم... کجای سپاه عج هستیم... کجا به درد خوردیم... کجا آقا عمل کردیم... کجا مثل دستواره؛ اینقدر کار کردیم تا از خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم! کجا مثل ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم... حرف آخر! به قول بچه های ؛ نقطه صفر صفر و دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست... همون که وقتی برونسی؛ راه را در گم کرد! وقتی به مادرش حضرت زهرا کرد! حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و را پیدا کردند... پس و نقطه صفر صفر! دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست...
🌹هر روز با یک شهید🌹 دانش آموز صمد رشیدی ۱۳۴۲/۱۰/۹ بابلسر ۱۳۶۱/۴/۲۴ شلمچه شهید صمد رشیدی در ۹ دی سال ۱۳۴۲ در شهرستان بابلسر دیده به جهان گشود دوران تحصیلی را تا مقطع متوسطه در مدارس بابلسر با موفقیت و جدیت پشت سر گذاشت،و یکی از دانش آموزان خوب در تحصیل و اخلاق بود،شهید بزرگوار در فعالیت های فرهنگی و اجتماعی و انقلابی ان دوران و برگزاری مراسمات مذهبی مدرسه و محل سکونت نقش موثر و پررنگی داشت. شهید صمد رشیدی در عضویت بسیج لشکر ۲۵ کربلا به اسلام خدمت می کرد، با شروع جنگ تحمیلی با سن کم و اراده ای راسخ آماده اعزام به جبهه شد،در طی حضورش در جبهه جنوب حضور داشت نحوه سرانجام در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۴ در منطقه شلمچه در عملیات رمضان در اثر جراحات وارده به بدن شهد شیرین شهادت را نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید بزرگوار پس از ۱۴ سال شد و بعد از تشیع در گلزار شهدای بابلسر مدفون گردید
23.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎥جدیدترین تصویر از کشف پیکر مطهر شهید در میمک عراق #تفحص #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
ازدل خاک فکه،شهيدي يافتند ,در جيب لباسش برگه اي بود: «بسمه تعالي.جنگ بالاگرفته است. مجالي براي هيچ وصيتي نيست. تاهنوزچندقطره خوني دربدن دارم،حديثي ازامام پنجم مينويسم: «بتوخيانت ميکنند،تومکن. توراتکذيب ميکنند،آرام باش. توراميستايند، فريب مخور. تورانکوهش ميکنند، شکوه مکن. مردم شهر ازتوبدميگويند،اندوهگين مشو. همه مردم تورانيک ميخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهي بود»… ديگر نايي دربدن ندارم 🔶؛خداحافظ دنیا 🔶"یازهرا @seedammar
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥استوری ترکش خورده تیر خورده وسط پلاکش مادرت کجاست !😭 عزیزجوان #بی نشانی ➖➖➖➖➖➖
چند روزی بود با خودش حرف میزد، حرف های عجیب.... سر تکان می داد و میگفت: "نمیدونید ترکش مین چه حالی میده...." ما می‌خندیدیم؛ حالش را نمی‌فهمیدیم آن روز قرار بود برویم برون مرزی، توی خاک عراق سر صبحانه انگار عجله داشت و مدام میگفت دیر شده توی ماشین هم ول‌کن‌ نبود این همه عجله اش را نمی‌فهمیدم، پشت‌ هم به راننده می‌گفت پایت را بگذار روی گاز... راه نیم ساعته را تا لب مرز یک ربعه رفتیم از مرز که رد شدیم یک بیل داد دستم و گفت: تو این راسته رو بیل بزن برو تا آخر، من هم می‌روم توی میدان مین... من را فرستاد دنبال نخود سیاه، باز هم نفهمیدم، می‌خواست تنها برود چقدر برای رفتن عجله داشت... کتاب یادگاران
. چرا من فکر می‌کردم همه ی شهدای کانال تفحص شدند تنها ابراهیم هادی هست که پیدا نکردند و گمنام ماندند. مثل اینکه پارسال هم بیسم چی تفحص کرده بودند. شهدا همیشه قدمشون برای کشور خیره بوده. الحمدالله علی نعمة شهداء @seedammar