┄┄┅┅✿🍃❀🌹❀🍃✿┅┅┄
#اگـر_امـام_نمےآمد.
🔻مدتے از همسرم خبرے نداشتم.
همسایهها مدام به خانهمان رفت و آمد
مےکردند تا اطلاعے از او کسب کنند...
هر کس چیزے مےگفت: یکے مےگفت
«اوستا عبدالحسین رو کشتن».
دیگرے ادامه مےداد...
«مگه کسے مےتونه با شاه درگیر بشه؟»
⚡تا وقتے پس از ۱۰ روز یک نفر خبر آورد
که «اوستا زندان هست شما مےتونید یه
سند یا صد هزار تومان پول ببرین
و ایشون رو آزاد کنین.»
فهمیدیم روزے که حرم امام رضا (ع)
را به گلوله بستند، ساواک او را گرفته است.
💨آقاے غیاثے که کار فرماے همسرم بود،
در خانه آمد و پرسید:«چرا اوستا عبدالحسین
سر کار نیومده؟» با ناراحتی جریان حرم امام
رضا (ع)، زندان و سند را تعریف کردم.
آقای غیاثی گفت:«نگران نباشین خودم
اوستا رو مےآورم.» بعد هم آقاے غیاثے
سند خانهاش را گذاشتند و عبدالحسین
آزاد شد.
💥جمعیت زیادے در کوچه جمع شده
بودند اهالے از اینکه عبدالحسین به
سلامت آزاد شده خوشحال بودند
یکی از همسایهها میان مردم شیرینی
پخش مےکرد.
دخترم را در بغل گرفتم و به استقبال
همسرم رفتم چهره عبدالحسین از
شکنجه ساواک فرسوده شده بود،
دیگر نه دندان سالم داشت
و نه جسم سالم. وقتے به من رسید
پرسید چرا شیرینی پخش مےکنن؟
💢جواب دادم: همسایهها براے سلامتے
شما شیرینی گرفتن. گفت: نمےدونے چه
جوونهایے زیر شکنجه به شهادت
مےرسیدن کاش شهید مےشدم.
💔این را که گفت بند دلم پاره شد
و او با صلوات جمعیت به خانه قدم
گذاشت حالش که بهتر شد کمکم دوستان
طلبهاش مےآمدند و با هم صحبت مےکردند؛
از پشت پرده شنیدم که شکنجهگر
ساواکے دندانهایش را شکسته است.
🔆روزهاے بعد عبدالحسین براے پس
گرفتن سند منزل آقاے غیاثے به تهران رفت
وقتے برگشت سند خانه آقاے غیاثے
و چند برگه دیگر نیز همراهش بود.
برگهها را نشانم مےداد و با خنده مےگفت:
این حکم اعدام من هست.
✅آن وقت فهمیدم در همان زمان
دستگیرے امام از پاریس آمدند و
انقلاب پیروز شد؛ اگر امام نمےآمد
حکم اعدام عبدالحسین قطعے بود.
#شهید_عبدالحسین_برونسے🌷
راوے: معصومه سبک خیز، همسر شهید
●▬▬▬▬๑۩
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی