eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
11.1هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر یک #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهارم 🔸 #ورزش_باستانی اوایل دوران دببرستان بود که #ابراه
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت پنجم 🔸 🔷 (قهرمان وکشتی گیر جهان) به ما آمده بود و با بچه ها ورزش میکرد یک باربه حاج حسن گفت کسی هست که با من بگیرد .حاج حسن هم را نشان داد وهر دو داخل گود رفتند اما هیچکدام شان نتوانست دیگری را مغلوب کند واین بار برنده ای نداشت. ورزش تمام شده بود وحاج حسن خیره به خیره را نگاه میکرد با تعجب گفت چی شده حاجی؟ حاج حسن گفت تو قدیمی های تهرون دوتا پهلوون بودن به نامهای رزاّز و توی کشتی هم کسی حریفشان نبود .وهمیشه کشتی شان را با و برای آقا علیه السلام شروع میکردند وتا جایی که میدادند من تو رو مثل اونا میدونم لبخندی زد گفت حاجی ما کجا واونا کجا حاج حسن از تعریف میکرد وبچه ها ناراحت میشدند فردای اون روز پنج به زور خانه ما اومدن تا باما بگیرند حاج حسن داور بود واونها سرش داد میزدند وشلوغش میکردند تا به مرحله پایانی رسید و باید میگرفت همه میدونستند که حریف نمیشن خیلی حساس شده بود وامکان دعوا بعد بازی در صورتی که اونها شکست میخوردند بود وقتی توی گود رفت با همه رفقا وبقیه دست داد وگفت من بازی نمیکنم ورفاقت ما بیشتر از این بازی ارزشش را دارد گرچه بازی نکرد ونبُرد ولی مانع دعوا وکدورت شد بعد بازی رو به بچه ها کرد وگفت حالا متوجه شدید چرا از تعریف میکنم او روی نَفسش پا گذاشت ومانع دعوا شد او واقعی است داستان ادامه داشت تا اینکه شد وبیشتر بچه ها درگیر مسائل شدند تا اینکه پیشنهاد داد صبح ها داخل زور خانه رو به میخواندیم وصبحانه مختصری میخوردیم و ورزش را شروع میکردیم با شروع فعالیتهای زور خانه بسیار کم شد و کمتر تهران می آمد یکبار هم که آمد وسایل ورزشی زورخانه اش را همراهش برد و در جبهه مشغول شد با فوت حاج حسن هم به خانه مسکونی تبدیل شد ودوران طلایی ومعنوی ای به پایان رسید 🔸🔸 🔸🔸 ♻️ چون ودر سالهای قبلش تختی و .... تربیت یافتگان چنین مسلک ومرامی بودند که در تاریخ ماندند ...... 👉 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
به سادگی... با کمترین هزینه... شما هم واقف بشین... و خودتونو از ثواب این کار محروم نسازید... برا ارسال ۱۰۰ جلد کتاب ترگل به اهواز منتظر کمک های شما هستیم😉🌹 هزینه کلی: 540 هزار تومان جمع آوری شده تاکنون: 200هزار تمن #اهوازیا_بسم_الله #هر_که_دارد_هوس_همراهی_ما_بسم_الله "وقف هادی" https://eitaa.com/vaqf_hadi
🍃💕🍃💕🍃💕 اگہ یہ روز خواستے تعریفے براے شهید پیدا ڪنے، بگو یعنے باران.💦 حُسْنِ باران این است ڪه زمینے ست، ولــے آسمانے شده است؛ و بہ امداد زمین مے آید...✨ سلام باران...!✋ 🌹 🌷 🍃💕🍃💕🍃💕
چیزی درونم مرده انگاری دلم تنگ است روی سرم می ریزد آواری دلم تنگـ💔 است بعد از تو بیزارم ازین #شبهای غرق اشک هرروز در کابوس بیداری دلم تنگ است😔
#فرازی_از_وصیت_نامه_شهید به تو حســادت میکنند، تو مکن! تو را تڪذیب میکنند، آرام باش!  تو را مےستایند، فریـــــب مخور!  تو را نکوهش می‌کنند، شِکوه مکن!  مردم از تو بد می‌گویند، اندوهگین مشو! همه مَردُم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش! آنگاه از ما خواهی بود.» حـدیثےبود که همیشه در قلب من♥️ وجود داشت از امام پنجـــم . خدایـــا!  همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم، عمل کنم ولی در این دنیای فانی به قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟ ‌خدایا گناه‌های من را ببخش،  اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتے که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر؛ تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا ڪمڪم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم... #شهید_بابک_نوری_هریس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👏چادری که قامت کوچک، چهره ی نجیب دخترکان معصوم را می آراید، تار و پود حجاب و متانت در بزرگسالی است.🌿🌼🌿 👌 نهال عشق به حجاب و عفت را از کودکی در دل فرزندانمان بکاریم، تا در بزرگی ثمر دهد.🌿🌼🌿 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرج🌷
b796bbeb1ce296bba76a5710827d1df1148dfd41.mp3
زمان: حجم: 1.58M
🔺 (حفظه‌الله) 🌟 «شُکـــر» را ظهور دهیم... ✅ اصل شُکرگزاری هنگام امتحانات و ابتلائات است!!
#معرفی_شهید: #شهید_مدافع_حرم_محمدحسین مرادی شهید محمدحسین مرادى 👈در سى‌ام مهرماه سال ۱۳۶۰ در محله #مجیدیه متولد شد. 👈دوران دبستان در مدرسه: #شهداى_گمنام تحصیل کرد. محمدحسین پس از استخدام در سپاه در 👈۲۴ سالگی ازدواج کرد. 👈او بیست و هشتم آبان‌ماه سال ۱۳۹۲ در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. ✔پیکر این شهید بزرگوار در #گلزار_شهدای_چیذر تا روز ظهور امام زمان(عج) به امانت گذاشته شده . ➖
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#معرفی_شهید: #شهید_مدافع_حرم_محمدحسین مرادی شهید محمدحسین مرادى 👈در سى‌ام مهرماه سال ۱۳۶۰ در محله
✔خاطره ای عجیب از شهید محمدحسین مرادی به نقل از مادر: سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود، 👈سال 1366 به رسید. ایشان را در امامزاده اکبر_چیذر دفن کردیم. سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر دایی اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود. آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود: 👈 آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است‼! آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد که محمد حسین در به رسید، او را درست در کنار مزار دایی اش، 🔶 یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند.  🔶برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی دفنش را مشخص کرده بود!
🌷کربلای ۴ تموم شده بود و هر روز خبر شهادت عزیزی در شهر می پیچید. نگران پسرانم بودم. زنگ زدم مقر بچه های تخریب. حاج رضا گوشی را برداشت. گفتم: رضا کو رسول؟ گفت: رسول هم هست. صدایش بغض داشت. ادامه داد میایم. هر دو تا با هم میایم. 🌷کم کم خبر شهادت رسول آمد؛ اما جنازه اش نه. رضا هم روی برگشتن به تنهایی را نداشت. دو هفته بعد کربلای ۵ شروع شد. شنیدم رضا با آزاد شدن منطقه کربلای ۴، دنبال رسول است. بالاخره هم جنازه اش را پیدا کرد و هر دو برگشتند شیراز. رسول که دفن شد، مرتب به مزار خالی کنارش اشاره می کرد و می گفت: این هم جای من... 🌷چهلم رسول را که گرفتیم؛ گفت: من می خوام برگردم. دلم راضی نمی شد. شهادت رضا برایم قابل تحمل نبود. گفتم: رضا، تو زن و بچه دارى، خانواده ما هم که دینش رو به انقلاب و اسلام ادا کرد، بمون. نرو. گفت: من باید برم و راه برادرم را ادامه بدم. می دونم تو هم می تونی برای فرزند من مادری کنی و او را بزرگ کنی. 🌷دلم طاقت نداشت. تا ترمینال رفتم. گفت: مادر، از خدا و رسولش خواستم، هر شب هم در نماز شب از خدا می خوام که اگر خواستم شهید بشم، مثل مولام حسین شهید بشم! تنم یخ کرد. گفت: مادر دوست دارم حالا که دارم راهی می شم، تو هم مثل حضرت زینب که گلوی حسین(ع) را بوسید، گلوی من را ببوسی! 🌷....گفتم: اینجا، جلو مردم زشته! با نگاه ملتمسش گفت: مادر این وداع اخره! جلو رفتم و سفیدی گلویش را بوسیدم! در وصیتش هم گفته بود: "آیا می شود که من شیعه حسین بن علی (ع) و علی بن ابیطالب (ع) باشم و با سر از دنیا بروم ؟" 🌷یک روز قبل از شهادتش هم با او مصاحبه می کنند و می گوید: من دوست دارم مثل مولایم حسین شهید شوم، زشت [است] با سر خدمت اقا برسم! روز بعد، ترکش گلویش را برید، تا همان جور که دوست داشت بی سر، خدمت آقا وارد شود و پیکر بی سرش کنار برادرش رسول دفن شود. راوی:خانم کلاهی مادر شهیدان حاج محمدرضا و رسول ایزدی