S Hadi GarsoueiAUD-20220912-WA0007.mp3
زمان:
حجم:
7.11M
🌸🌱
📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین"
🎤 سید هادی گرسویی
#امام_زمان
#زیارت_آل_یاسین
4_265388460171329771.mp3
زمان:
حجم:
1.21M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج⛅️
♡┅═════════════﷽══┅┅
پـــــروردگٰارا𔘓⇉
⇠أز غـــــربــــٰـالهٰا؎ عَصـــــر غِیبـــــت،
بہ آغـــــوش پـُـرمهـــــرت پنـــٰــاه مےبَریـــــم
بــٰـــاشد کہ لَبـــــخند شَـــــویم⇩⇩⇩
⇦ بر لبـٰـان مَهـــــد؎ﷺجٰــانمٰان ..!'➺
#أللَّھُـمعجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥در محضر امام خمینی(ره): علاقه امام به پاسدارها...🌷🕊
تابستان بود. مادرم به من گفت برو سراغ برادرت-او کوچک تر از من بود و یک مقدار شر و با بچه های دیگر، رفته بود به باغ مردم....
وقتی رفتم، دیدم او و چند نفری از دوستانش رفته اند بالای درخت و میوه می خورند.
حقیقتش یک هوس شیطانی وسوسه ام کرد، منتهی یک جنگی در درون من بر پا شد که :تو خودت آمدی برادرت را ببری، حالا چه طور شده که می خواهی مثل آن ها بالای درخت بروی؟!
این جنگ تا آن جا ادامه پیدا کرد که آن هوس بر من و آن عقل و منطقی که رنگ معنوی داشت، حاکم شد.
در نتیجه از دیوار بالا رفتم تا خودم را بیندازم توی باغ.
به بالای دیوار که رسیدم، دیدم که ماری درست جلوی صورت من، زبانش را تکان می دهد. خیلی وحشتناک بود.
آن قدر که از ترس خودم را پرت کردم پایین. دمپایی هایم را در آوردم و به سرعت دویدم سمت منزل. طوری هم میرفتم که انگار مار دنبالم میکند.
قدری که رفتم، ایستادم و دیدم از مار خبری نیست.
هیچ وقت یادم نمی رود، همان جا شروع کردم به محاکمه کردن خودم.
میگفتم: مگر مادرت تو را نفرستاده که بروی جلو کار خلاف شرع برادرت را بگیری؟ حالا میخواستی خودت هم همین کار را انجام بدهی؟ دیدی سرنوشتت چه طور شد؟! مار نزدیک بود تو را نیش بزند.
و خداوند نگذاشت بروم و گرفتار آن خطا بشوم و این، برایم درس شد.
🎤به روایت شهید علی صیاد شیرازی
این خاطره رو با دقت بخوانید
شهیدان زندهاند الله اکبر
ایستگاه شهدا 🌹
سردار شهید حاج کاظم رستگار🌷
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسرش به او میگوید که «توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟»
مادر شهید میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میروم، همه قرآن میخوانند و من سواد خواندن ندارم و از این بابت خجالت میکشم. همه میدانند که من سواد ندارم، بهم میگویند همان سوره توحید را بخوان.».
این شهید والامقام پس از شنیدن حرفهای مادر میگوید: «نماز صبح را که خواندید، قرآن رو بردارید و بخوانید!» بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد. قرآن را برمیدارد و به راحتی شروع به خواندن قرآن میکنند.
خبر در همه جا پیچید. پسر دیگرش اینرا به عنوان کرامت شهید، محضر آیتالله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند. حضرت آیتاللهنوری همدانی نزد مادر شهید میروند. قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛ اما بعضی جاها را قادر به خواندن نبودند. میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».مادر شهید از روی قرآن خودشان بدون غلط شروع به خواندن میکند.
آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند: «جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.
✍راوی برادر شهید
🌻امام رضا (ع)می فرمایند:
🌱 نگران نباش و فرزند بخواه، بدان خداوند روزی ایشان را می دهد
📚 اصول کافی، ج۶
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#یاحَیُّیاقَیّومُ
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
#شهیدآنه🕊
#شهیدرسول_خلیلی🌷
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمیکنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت.
🎤راوی: پدر شهید
#شهیدآنه🕊
#شَهیـــــدآویـــــنے🌷
⇠حِفـــــظ چِشـــــم،
⇠گـــــوش، قَلـــــب و تمــــٰـامے أعضــٰـــاء
و جَـــــوٰارح أز هــَـــرگونہ،
خـَــــطا و گنــٰـــاه «عفـــٰــاف۞» أســـــت ۔۔۔
⇇کِہ حـــٰــاصِـــــل ایـــــن ،
«عفّـــــت و حجـٰــــآب» دُرونے ،
⤦ پـــــوشِش ظٰاهـــــر؎ أســـــت۔۔۔
◇ بہ تَعبیـــــر؎ لَطیـــــفتــــَـر،
╰─┈➤
حجـــٰــآب میـــــوه عفــٰـــآف أســـــت..𔘓