eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
11.1هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر یک #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#شهید_مسلم_نصر محل تولد: جهرم تاریخ تولد: ۵۹/۶/۲ تاریخ شهادت:۹۴/۷/۳۰ محل شهادت: حلب، سوریه محل دفن
. راوی:همسر بزرگوار شهید كظم غيظ مسلم مثال زدني بود. به یاد ندارم که عصبانی شده باشد. هر حرفي كه مي‌خواست بزند، هر وقت با هم به گلزار شهدا مي‌رفتيم، مدت زيادي ميان مزار شهدا مي‌ماند و از عطر وجودشان بهره مي‌برد. هر وقت تلویزیون مستند شهدا را پخش می کرد، آرام آرام زیر لب زمزمه می‌کرد شهیدان زنده اند الله اکبر. تا می توانست نماز را به جماعت می‌خواند و نماز شبش هم ترک نمی شد حتی در سفرها و یا مأموریت هایش. در جمع آرام و ساکت بود، اما در منزل خودمان شلوغ و شوخ‌طبع بود. در منزل در کار خانه و غذا درست کردن به من کمک می کرد. احترام به پدر و مادرش در اولویت برایش قرار داشت و به صله رحم خیلی اهمیت می‌داد. ما با هم خیلی ارتباط خوبی داشتیم و بیشتر با هم دوست بودیم. روزها که به سر کار می رفت یک مرتبه و یا دو مرتبه زنگ می زد و با من و مبینا صحبت می کرد و همیشه هم می‌گفت من هر کاری می‌کنم به خاطر تو و مبیناست . همیشه می‌بینیم که دختران علاقه شدیدی به پدرشان دارند و مبینا هم به پدرش خیلی وابسته بود و ارتباط عاطفی قوی بین این پدر و دختر بود، روزهای آخر که مسلم آماده سفر می‌شد سفارش مبینا را به من می‌کرد، و بعد از آسمانی شدن پدرش بنرها و عکس‌های پدرش را که مبینا می‌دید در عالم کودکی اش فکر می کرد که پدرش به مسافرتی چند روزه رفته و قرار است که برگردد. اما من به مبینا گفتم : پدرت رفته پیش خدا، و مبینای من با فکر و خیال اینکه پدرش پیش خدا است، کمی آرام شده است . در اين مقطع زماني كه همگي و گردنكشان ستمگر كمر همت به تضعيف و تسليم ساختن و نظام اسلامي با تمامي شيوه‌هاي فرهنگي- تبليغي جنگ نرم و تسخير فكر و ذهن ما بسته‌اند، همگي ما بايد در فتنه‌ها از مسير حق منحرف نشويم و چشم به چراغ‌بان و روشنايي ده اين مسير، مقام عظماي باشيم
💟#سلام_رفیق_شهیدم 💫رفیقتان می شوم تا شبیه تان شوم.... شبیه تان که شدم شهید می شوم.... 🌱#روزتون_معطر_بایاد_شهدا🌱
دستم نمیرسد به بلندای آسمان #شهادت🌷. اما دست به دامان تو میشوم #ای_شهید تا شاید ضمانتم را بکنی. #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌹🍃🌹🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌹 سردار شهید عبدالرسول زرّین 🌹 بار آخر ‌که اومد اصفهان، رفت خمسِ مالش رو داد. وقتی برگشت خوشحال بود و می‌گفت: های که راحت شدم... سفارش همیشگی‌اش شده بود: نماز اولِ وقت، نمازِ جماعت، مسجد رفتن... بعد از شهادتش اومده بود به خوابِ همسرش و گفته بود: خوش به حال خودم که مسجد می رفتم... منبع: کتاب ستاره‌های آسمانی، صفحه 27سردار شهید عبدالرسول زرّین
❣نماز؛ آینه شخصیت شماست؛ هرقدر درنماز،تمرکز و آرامش بیشتری داشته باشید خارج ازنماز هم،همانقدر آرام وشاديد. 💗نماز،قلب رو ازتعلق رهامیکند #نماز اول وقت
🌼┄┅═✼❇✼═┅┄🌼 ⚡بعد گفت: داداش جون آدم باید کاسبی حلال داشته باشه... با پول حرام به هیچ جایی نمی رسی.... ❓بعد پرسید چقدر سرمایه داشتی که از بین رفته؟ گفت: حدود صد نوار و هر کدوم پنج تومن پولش بود. 💵ابراهیم دست کرد توی جیبش... گفت: این هزار تومان پول حلال.... برو با این پول کار و کاسبی حلال راه بنداز. 🍃جوان داشت بال در می آورد از خوشحالی صورت ابراهیم را بوسید. اومده بره که ابراهیم گفت: داداش جون تمام علما گفتند که صدای زن تک خوان حرامه.... آدم رو می کنه. پولی که از فروش این وسائل حرام به دست میاد .... تو هم دنبال این چیزها نرو از خدا بخواه کمکت کنه. 💢جوان گفت چشم به خدا ما هم به پول اعتقاد داریم. من نمی دونستم این نوار ها حرامه... مطمئن باش دیگه این کار رو نمی کنم. جوان باقیمانده نوارها را ریخت توی سطل و از ما دور شد. 🔹ابراهیم با اخلاص او را راهنمایی کرد. در جایی خواندم که شخصی به نزد... استاد حضرت امام(ره) آمد و گفت: من از لذت نمی برم و به برخی از گناهان هم علاقه دارم. 💨ایشان بلافاصله گفتند: شما موسیقی حرام گوش می کنی؟ طرف جا خورد و حرف ایشان را تایید کرد. آیت الله شاه آبادی می گویند: ذکر لازم نیست موسیقی حرام را ترک کن. 🎼صدای حرام انسان را به گناهان علاقه مند و در نتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده و راه را فراهم می کند. 📚سلام بـر ابـراهیـم ۲
🍃🌸در محضر شهید «ای حسین ! در کربلا تو یکایک شهدا را در آغوش می کشیدی ومی بوسیدی ووداع می کردی .آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک وخون خود می غلتم :تو دست مهربان خود رابه قلب سوزان من بگذاری وعطش عشق مرا به تو وبه ،خدای تو سیراب کنی ؟ 📍از این دنیای دون می گریزم .از اختلافات، خودنمایی ها ،غرورها ،خودخواهی ها ، سفسطه ها ، مغلطه ها ،تهمت ها ،ودروغ ها ، خسته شده ام . 📌احساس میکنم این جهان جای من نیست . آنچه دیگران را خوشحال میکند ....مرا سودی نمی رساند .سرورم آمده ام تا در رکابت علیه کفر وظلم وجهل بجنگم . #بیادشان_صلوات_ #شهید_دکتر_مصطفی_چمران ‌
🍃💕🍃💕🍃💕 ✨نگاه هاے شمـا چیزے از جنس نجات است! چشمتان ڪہ، بہ گوشہ این شهر مےخورد یادتان باشد، سخت محتاج گوشہ چشمتان هستیم! ڪمے نور مهمانمان ڪنید... من از چشمان تو چیزے نمےخوام بجز گاهے نگاهے💔 🍃💕🍃💕🍃💕
سلام برای حل مشکل دوستمون هر کدوم از بزرگواران که پیام میخونن 3 صلواتبفرستین !! ان شاءالله بحق اهل بیت علیهم سلام حل بشه
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت نود و شش ✳قرار بود براي تصويربرداري به هادي و دوستان ملحق شويم. روز يکشن
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت نود و هفت ✳خودش بود. اولين شهيد شيخ هادي بود که آرام خوابيده بود.صورتش کمي سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادي است؛ دوست صميمي من. بالای سر هادي نشستم و زارزار گريه کردم.ياد روزي افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر مي گشتيم. 🔗هادي مي گفت براي شهادت بايد ازخيلي چيزها گذشت. از برخي گناهان فاصله گرفت و...بعد به من گفت:وضعيت حجاب در بغداد چطوره؟گفتم: خوب نيست، مثل تهران.گفت: بايد چشم را از نامحرم حفظ کرد تاتوفيق شهادت را از دست ندهيم. 🌀بعد چفيه اش را انداخت روي سر وصورتش.در کل مدتي که دربغدادبوديم همينطور بود. تا اينکه از شهر خارج شديم و راهي نجف شديم. ******************************** 🌟سه شنبه بود. من به جلسه ي قرآن رفته بودم. در جلسه ي قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسيدند خانه اي؟ گفتم:نه. بعد گفتند: برويد خانه کارتان داريم. فهميدم از دوستان هادي هستند و صحبتشان درباره ي هادي است، اما نگفتند چه کاري دارند. ⭕من سريع برگشتم. چندنفرازبچه هاي مسجد آمدند و گفتند هادي مجروح شده. من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل و امام حسين کمک مي کنند، عيبي ندارد. 📌اما رفته رفته حرف عوض شد. بعداز دو سه ساعت همسايه هاآمدندومادردو تن از شهداي محل مرا در آغوش گرفتند وگفتند: هادي به شهادت رسيده. 💟موبايل را استفاده نمي کنم. اين رابيشتر فاميل و در محل کارمعمولادوستانم مي دانند. آن روز چندساعتي توي محوطه بودم.عصروقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم را از توي کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم‼ 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری