eitaa logo
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
49 فایل
یادت سردار عزیز همیشه در قلبمان میماند وخونت هرلحظه میجوشد و همه را انقلابی میکند🌾🌾 در کنار اولیاءاللّه ماراشفاعت کن❤❤ شهادتت مبارک #پدرجان کپی از مطالب کانال به هر شکل آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 زمانهٔ عجیبی است.برخی مردمان امام گذشته را عاشقند اما امام حاضر را نه ⁉️ می‌دانی چرا ؟ 🌕 امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر می‌کنند اما امام زمان را باید اطاعت کنند و فرمان ببرند. 📚 شهید سید مرتضی آوینی 🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘🥀☘🥀☘🥀 صدای شهید آوینی آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت... 🔻رهبر انقلاب ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ 🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🔴 مراسم بزرگداشت شهدای روحانی حادثه تروریستی حرم مطهر امام رضا علیه السلام (حجج اسلام اصلانی و دارایی) 🕟 زمان: دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ پس از اقامه نماز ظهر و عصر 📎مکان: شبستان مدرسه علمیه فیضیه ✅ سخنران:حجت الاسلام و المسلمین حاج حسین جوشقانیان 🔰 مداح: حاج سید علی حسینی نژاد 🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آسان به هيچ كس به خدا دل نميدهم اما چه‌ساده دل به تو دادم، چه‌داشتی؟ 🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
گر جان طلبد حبیب عشاق نه منع روا بود نه تأخیر❤️ 🔅 سعدی https://eitaa.com/sardaredeLhaman
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: صیاد[شیرازی]، سلمان ارتش ما بود 🔹 به مناسبت سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🎞 {فرمانده سربازی شهید} یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود❄️  مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت  نماز و گرسنگی به یگان خدمتی بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین 🚗به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود. بعد از ده دقیقه ⏰ دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم 😡 بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد😊 و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم  با سجاده ای  رو به رو شدیم که به سمت قبله و  روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود📿، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن☺️. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی 📚 زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم. ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد 🍽 و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری😉 بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم. خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خنده‌اش را از ما می دزدید. این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است. https://eitaa.com/sardaredeLhaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا