قبل از رفتن ...
زیارت حضرت زهرا (س) خواند.
شهادت حضرت نزدیک بود و
رمز عملیات هم یا زهرا (س) !
از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛
امّـا دیگر بر نگشت ...
كربلای پنج بود كه تركش خورد
بردنش بیمارستـان ...
چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد
آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود.
#شهید_حجةالاسلام_عبدالله_میثمی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#مادرم_زهرا 😭
مي سوخت به كنج بستر و تب می كرد
بيدار مرا زخواب هرشب می كرد
يكبار نشد به من بگويد دردش
او درد دل خويش به زینب میکرد
#شهادت_حضرت_فاطمه_الزهرا_س
#تسلیت_باد▪️
iD ➠ @sangarshohada🕊
24.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
بری طاقت نمیارم اگه بری خانوم
بگو کیو دیگه دارم اگه بری خانوم
تو رو خدا یه رحمی کن به اضطراب زینبت بلند شو راه برو..😭😭
#التماس_دعا
#فاطمیہ_خط_مقدم_ماست
iD ➠ @sangarshohada 🏴
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣9⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 494
روح پاک رزمنده ها آنجا پاکتر می شد و صیقل خورده تر. بعضی صداها در میان دعای توسل بلند میشد. معمولاً «حسین نصیری» با گریه دعا میخواند. حمید غمسوار، حبیب رحیمی و رحیم هم دعا را بلند میخواندند. من در آن جمع صمیمی بیشتر از اینکه گریه کنم به بچه ها نگاه میکردم و به حالشان غبطه میخوردم.
نماز جماعت در چادر دسته راحت برگزار میشد.
ـ اینجا ریا نداریم، نماز هر کی درسته پیشنماز بشه.
تعارفی هم اگر بود به خاطر این بود که نماز همه درست بود و بچه ها میخواستند پشت سر دیگری که او را از خودشان بهتر میدانستند نماز بخوانند.
با اینکه تا آن زمان روزهای زیادی را در جنگ و میان رزمنده ها دیده بودم اما ایام آموزش غواصی با همه آنها فرق میکرد. علاوه بر همه سختی هایش، باید هر بار که از آب بیرون می آمدیم خودمان را در آن سرما با آب سرد می شستیم. بعد از آن نوبت به کارهایی مثل پهن کردن پتوها که حکم رختخوابمان را داشتند، میرسید یا مثلاً خشک کردن لباسها. بعضی از بچه ها مثل حمید غمسوار از صبح زود بیرون چادر آتش روشن میکردند و لباسهای غواصی را که تا صبح بیرون چادر در سرما مانده بودند، نزدیک آتش میگرفتند تا کمی گرم شوند و بچه ها موقع پوشیدن آنها کمتر ناراحت شوند. نمیشد لباسهای غواصی را توی چادر آورد چون همه جا خیس میشد و دردسرمان بیشتر.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣9⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 495
همه تجربه کرده بودیم که هر صبح کندن لباس گرم و پوشیدن لباس خیس غواصی که از سرمای شب نزدیک بود منجمد شود، چه حالی به آدم میداد؛ چنان شوکی به آدم وارد میشد انگار قلبمان میخواست بایستد! در آن حال عده ای از همین بچه ها از خواب و استراحتشان میزدند تا با روشن کردن آتش کمی از خشونت و سرمای لباسها کم کنند.
محل استقرار گردان حبیب با گردان ولیعصر که از بچه های زنجان بودند، یکی بود. حدود پنجاه متر فاصله بین این دو گردان غواص بود. آنها هم مشغول آموزش غواصی بودند. گاهی همدیگر را برای صبحانه دعوت میکردیم و عطوفت و برادری بین بچه ها مستحکمتر میشد.
سعی میکردم در هر شرایطی کنار نیروها باشم. به عنوان مسئول دسته، حضور نداشتن در کنار بچه ها و آموزش خوب نبود. هر قدر هم به خاطر شرایط جسمی ام مصیبت می کشیدم نباید روحیه خودم و بچه ها را تضعیف میکردم. در آن آب سرد، گاهی نیروهای سالم و قوی هم با گرفتگی شدید عضله های پا از حرکت باز میماندند طوری که کس دیگری باید کمکشان میکرد. در این میان، وضع بعضی از نیروها که شرایط جسمی ضعیفتر یا بدن تیر و ترکش خورده ای داشتند، بدتر بود ولی کار تعطیل بردار نبود و به زودی موعد مانور فرا رسید.
قرار شد ما را با ماشین جلو ببرند تا شب به آب بزنیم و با آموخته هایمان از غواصی به طرف خط فرضی دشمن حرکت کنیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_462_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊