eitaa logo
سنگرشهدا
6.9هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تو منطقه خانطومان سجاد رو با تیر زدند... وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود به سختی گفت: کمکم کنید روی زانوهام بشینم... بهش گفتم: برا چی؟! خون زیادی ازت رفته.... گفت: آخه ارباب اومده، می خوام بهش سلام بدم.... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله ●ولادت : ۶۴/۴/۳۰ - رامسر ●شهادت: ۹۴/۹/۲۹ - خانطومان سوریه j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊
✔ بیاد آنکه ژنرال بود اما اهل پشت میز نشینی و لیموزین دودی و بادیگارد و شاسی سواری و برج سازی نبود !!!! ✔️ قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی، اگر از سردار بی دست و سر ننویسی، ننویسی که دستش به زمین افتاده، بهر امنیت و آسایش ما جان داده..... ۴۱ سال به جنگ و نبرد و پیکار؛ ۴۱ سال همه خواب بودیم او بیدار... روستازاده ای که شده بین المللی.... راز و رمزش خدا بود و فرمان ولی..... آری این وطن ملک سلیمانی و طهرانی ‌هاست نه جای سگ صفتان خاوری و طبری‌هاست! 📎پ ن :عکس کمتر دیده شده از مردی که هنوز فکر رفتنش جگر را می سوزاند.او رفت اما با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... شادی روح قاسم ایران شهید سلیمانی صلوات...🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ○بسم رب الشهدا والصدیقین○ اصغر نیروی رسمی سپاه بود و به حساب ظاهر و جثه اش نیروی حراست ... شاید در نگاه اول در همین حد به چشم می آمد و خیلی ها برایش فضای بزرگتری متصور نبودند، اما در دوران فرماندهی شهید همدانی به فرمانده وقت منطقه حلب وصل شد . ● او بود که ظرفیت وجودی اصغر را کشف کرد. وقتی دید اصغر توانمند است و برای هرچه که به او می سپارد از دل و جان مایه می گذارد، او را کنار خودش نگه داشت. مسئولیت لجستیک فرمانده وقت حلب به اصغر سپرده شد فرمانده اش می گفت: «اصغر! تو کنار من باش و هرجا کاری داشتم تو برام انجام بده. » ● اصغر نیرویی بود که هر فرمانده ای آرزویش را دارد. اگر کاری به او محول می شد، شب و روز برایش یکی می شد. دیگر زمان و مکان برایش معنا نداشت، فقط تلاش می کرد کارش را به نحو احسن انجام بدهد. همین هم حس اعتماد و آرامش فرمانده اش را تامین می کرد . به وقت دلتنگی ۱۶:۳۶ زیتان حلب ۹۸/۱۱/۱۳ 📎شادی روح فرمانده جبهه مقاومت سردار شهید حاج اصغر پاشاپور صلوات اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:5⃣3⃣ 🍃خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد . بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت ، اما من به کسی احتیاج نداشتم . حالم بدبود خیلی گریه می کردم.صبح روز بعد به تهران برگشتیم .برگشتن به تهران سخت تر بود .چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان ها اورا صدا می کردند که"بیا با ما بنشین ."ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت ، نزدیک من ماند. 🍃خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم .اصرار کردم که تابوتش را باز کنند ، ولی نکردند .بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت . حتی آن لحظات آخر محروم می کردند .وقتی رسیدیم تهران ، رفتیم منزل مادر جان ، مادر دکتر .بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند.من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم . هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت .فریاد می‌زدم: از دیروز تا الان ؟ آخر چرا ؟ شما مسلمان نیستید ؟ خیلی بی تابی می کردم . بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهندگفتم: دیگر مصطفی تمام شد ، چرا این کارها را می‌کنید؟و گریه می کردم .گفتند: می رویم اورا می آوریم.گفتم اگر شما نمی آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می نشینم . بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل ، 🍃محله بچه گیش ، غسلش داده بودند ،و او با آرامش خوابیده بود.من سرم را روی سینه اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم .خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی .تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا .من وسط جمعیت ذوب شدم .تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند.آن شب باید تنها برمی گشتم .آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد.در مراسم آدم گم است است،نمی فهمد.... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 28 📿 29 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے✾ 400 ✨ڪلام حق امروز هدیہ به روح✨ ✾شهید،‌‌⇦ 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
✍مـردمـان در و حـیرانے مـن، حـیرانـند ... مـن در آن ڪس ڪہ تــو را بیـند و حـیران نشـود حـیرانـم .. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز.. اول از همه تشکر میکنم بابت اعتماد دوباره شما به خادمین سنگرشهدا... ما به کمک تک تک شما بزرگواران تونستیم دوباره گره از مشکل یک خانواده گرفتار باز کنیم... ان شاءالله اجر تک تک شما رو سیدالشهدا بده چون ما در حدی نیستیم که بتونیم این همه لطف و محبت شما رو جبران کنیم..🌹 اینم مستند خرید موتور کولر هست به مبلغ التماس دعا
●زمستان سال۶۴درتهران زندگی میکردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری راطی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند. ●اوازناحیه پاهم ناراحتی داشت وحمل یک کیسه برنج باآن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود. ازاوخواستم باخودروسپاه برودکه نپذیرفت،گفتم:حال شما خوب نیست وپاهایت درد دارد! ●گفت:اگرخواستی همینطور پیاده میروم وگرنه نمیروم. اوکیسه۲۵کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پرازچیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد،اماحاضرنشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند... ✍راوی:همسرشهید 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💢 شما هم بعد قهرمانی ، به یاد ، گردان تک نفره، افتادید؟! ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊