www.aviny.comKarimi-Mirdamad-Shab-3-Moharam-94-01-1.mp3
زمان:
حجم:
9.6M
#صوتی_روضه_حضرت_رقیه
🎤مداح:حاج محمود کریمی
🏴شهادت حضرت رقیه(س) بر همه محبان اهل بیت(ع) تسلیت باد.
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_و_نهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 6 📿8📿 9 📿10📿12📿 14 📿 15 📿 16 📿17 📿18 📿 19📿20 📿 21📿22 📿23 📿24 📿 25📿26 📿27 📿 28📿29 📿 30📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_563_370)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت1⃣8⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت2⃣8⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
شهر تكريت، زادگاه صدام حسين
از بيابانهاي وسيع عبور ميكرديم و جز بيابان، چيزي ديده نميشد. در بين
راه شهر معروف تكريت را هم ديديم كه در ساية حمايت صدام، به شهري آباد
تبديل شده بود. اين شهر از هر چهار گوشه به وسيلة انواع ضدهوايي و
موشكهاي زمين به هوا، پوشش داده ميشد و با خاكريزهاي بلندي احاطه
شده، مانند پادگاني از آنان محافظت ميشد. سرانجام به مقابل اردوگاه بزرگ
نگهداري اسراي ايراني در استان «صلاح الدين» رسيديم. همه از جاي خود بلند
شدند تا زندان هميشگي خود را براي اولين و شايد آخرين بار از بيرون نظاره
كنند. در آن لحظات سعي ميكرديم منظرهها را به خوبي در ذهنمان ثبت كنيم.
تعداد زيادي اردوگاه با ساختمانها و تأسيسات مختلف در اشكال و ابعاد
گوناگون در هر سوي اين منطقه ديده ميشدند و محلي خشك و عاري از آب و
علف بود. اطراف آن نيز تا چشم كار ميكرد، صحرا و بيابان بود. با ديدن اين
مناظر يقين پيدا كرديم كه روزگار بسيار سخت و وحشتناكي در پيش داريم.
سربازان عراقي مستقر در اردوگاهها، با ديدن اتوبوسها، جلوِ درها صف كشيدند.
آنان چوب، چماق، كابل، سيم خاردار و حتي لولة آب به دست داشتند. وقتي
اتوبوسها توقف ميكردند تا تعدادي اسير به هر اردوگاه تحويل دهند، سربازان
عراقي اسراي تازه وارد را مجبور ميكردند از داخل دو صف به طول 50متر ـ كه
به تونل مرگ معروف بود ـ عبور كنند و سپس با هر چه كه در دست داشتند،
بر سر و روي اسرا ميزدند. آنان با اين كار ميخواستند اسرا را بترسانند و اين
اولين پذيرايي آنان از ما بود.
لحظات بسيار وحشتناكي بود. هر اسير از ابتداي ورود تا خروج از اين مسير،
بيش از 90ضربه ميخورد و دست و پاها ميشكست و چشمها بيرون ميريخت.
همة اسرا بايد اين مرحله را طي ميكردند و هيچ استثنايي نبود. وقتي ظرفيت
يك اردوگاه تمام ميشد، اسرا را به اردوگاه ديگري حركت ميدادند. فاصلة
اردوگاهها از هم، بيش از چند صد متر نبود. ساختمانهاي اين اردوگاه در سال 65م و هنگام آغاز جنگ اعراب و اسرائيل براي اسكان نيروهاي عرب زبان در
حال جنگ با ارتش رژيم اشغالگر قدس ساخته شده بود كه داراي پنجرههاي
كوچك و سقف و كف بتون بودند كه به خاطر شكست ارتش اعراب، تا شروع
جنگ تحميلي بدون استفاده باقي مانده بودند. محوطة بيرون نيز عاري از
هرگونه درختي بود و فقط تانكرهاي بلند آب اردوگاهها از هر سو جلب توجه
ميكرد. اسراي ايراني بين اردوگاهها تقسيم ميشدند. وقتي نوبت اتوبوس ما
رسيد، اردوگاههاي كوچك پر شده بودند كه به همين دليل ما را به
ساختمانهاي مخروبه و متروكه اي منتقل كردند كه نه حصار داشت و نه
امكانات رفاهي مانند آب، دستشويي و حمام. حدود 2500نفر از ما را به اين
ساختمانها بردند كه در نتيجه از برخي دوستانمان براي هميشه جدا شده، هر
كدام به اردوگاهي منتقل شديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت2⃣8⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت3⃣8⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اردوگاه شمارة 15 تكريت (صلاحالدين)
اين اردوگاه تازه تأسيس را به نام اردوگاه شمارة 15 نامگذاري كرده بودند.
حين پياده شدن از اتوبوسها، عراقيها با ضربات سهمگين ما را هم به باد كتك
گرفتند و به زور وارد آسايشگاهها كردند. يكي از دوستان شوخ طبع، نوشتة
عربي روي ديوار را برايمان خواند: «عاش البعث؛ يعني درود بر بعث» كه بعد از
آن كتك مفصل گفت: «اين آش بعثيها بود؛ پس فردا هم با چلو از ما پذيرايي
ميكنن».
ساختمان آسايشگاهها مانند طويله و داراي درهاي آهنيني بودند كه از پشت
بسته ميشدند. هر آسايشگاه هشت پنجرة كوچك داشت. جلو آسايشگاهها با
سايبان بتوني پوشيده شده بود؛ به طوريكه نميشد آسمان را از داخل ديد. اين
آسايشگاهها فاقد تهويه بودند و كليدهاي برق در بيرون از بازداشتگاه و داخل
اتاق نگهبانان قرار داشت. چراغهاي آسايشگاه، شبها تا صبح روشن بود كه اين
كار باعث ضعيف شدن چشمان تمامي اسرا شده بود. شمارة آسايشگاه ما پنج بود و ظرفيت هر آسايشگاه 50نفر بود؛ در حاليكه 162نفر را جاي داده بودند.
كسي نميتوانست راحت دراز بكشد و موقع دراز كشيدن مجبور بوديم كه مقابل
هم بخوابيم و با اين كار پاي نفر جلويي، مقابل چشمان نفر ديگر قرار ميگرفت.
موقع خوابيدن نميتوانستيم به پشت بخوابيم و همه به پهلو استراحت
ميكردند.
روز اول كه وارد آسايشگاه شديم، از آب و غذا خبري نبود؛ بنابراين روي كف
آسايشگاه دراز كشيديم و به دليل كمبود جا، نوبتي استراحت ميكرديم. گرما
بيداد ميكرد و همه غرق در عرق بوديم. از شدت حرارت، تعدادي از حال رفته
بودند و بوي تعفن همه جاي آسايشگاه را فرا گرفته بود و از دستشويي هم
خبري نبود. بيشتر افراد بيماري ريوي سختي گرفته بودند و تعدادي از افراد هم
مثل من مجروح بودند كه به دليل سرد شدن محل جراحت، بسيار درد
ميكشيديم و توان حركت نداشتيم. در بين اسرا، بچه هاي سپاه، بسيج و حتي
عشاير و مردم عادي نيز وجود داشتند. صداي شيون و زاري مجروحين، فضا را
پر كرده بود. همه به شدت تشنه بودند و عراقيها چنان با كابلهاي ضخيم و
بلند بر سر و روي اسرا ميكوبيدند كه صداي شكستن استخوانهاي همديگر را
ميشنيديم. آنان با اين كار احساس پيروزي و غرور ميكردند و به همين خاطر از
هرگونه اذيت و آزار ما فروگذار نبودند. آنان حتي براي اينكه بهتر ما را شكنجه
كنند، به همديگر آموزش ميدادند؛ سپس همه را مجبور كردند كه پيراهنها و
كفشهايمان را به بيرون آسايشگاه بريزيم تا به ما لباس بدهند. اين كار هم
ترفند ديگري از آنان بود و به دليل كمبود نگهبان و نبود حفاظت فيزيكي
مناسب، ميخواستند از فرار احتمالي اسرا جلوگيري كنند؛ چرا كه بدون لباس
به هيچ وجه امكان فرار نبود.
هر كس فقط يك شلوار به تن داشت و همه برهنه بوديم. تا سه ماه هم
خبري از لباس نبود. خوشبختانه جنس شلوارم بسيار مقاوم بود و پاره نميشد.
بعضيها نيز فقط يك شورت به تن داشتند كه آن هم عمر چنداني نداشت؛ با اين اوضاع باز هم عراقيها توجهي به وضعيت ما نميكردند. آنان ميگفتند
پيش بيني اين مقدار اسير را نكرده بوديم و با كمبود امكانات مواجه شدهايم.
نيروهاي عراق در مقايسه با ميزان جمعيت و مساحت خاكشان در طول جنگ،
به طور تقريبي از هر خانواده يك يا دو نفر كشته داشتند كه مجروح و اسير نيز
حتمي بود. بيشتر تأسيسات مهم عراق توسط جنگنده بمب افكنهاي ارتش نابود
شده بودند و عراقيها تحمل اين همه خسارت را نداشتند؛ حتي نگهبانان داخل
برجكهاي پيراموني اردوگاه، از سربازان مجروحي بودند كه با يك دست عصا
داشتند و با دست ديگر تفنگ حمل ميكردند كه نشان از كمبود بسيار شديد
نيروي انساني در عراق بود. روحية سربازان عراقي به دليل طولاني شدن جنگ
بسيار ضعيف بود و مردم زندگي عادي نداشتند. هر گاه نيروهاي ايران پيشرفتي
در جنگ بهدست مي آوردند، سربازان عراقي به جان ما مي افتادند و تا حد مرگ
ما را شكنجه ميكردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊