eitaa logo
سنگرشهدا
6.9هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
وجـــودتـان را ... با سرشته بودند و سرنوشت تـــان را با ... گـــــم نخواهیـــم کــــرد ردّ قــــدمهایتان را ! ۳۱ شهـریور آغاز هفته دفاع مقدس گرامی‌باد🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 💠 استخبارات* پس از عبور از درِ نرده مانند به سالنی هدایت می شدی که دو طرف آن اتاقهایی بود با درهای فلزی به رنگ زرد که دریچه ای کوچک روی آن تعبیه شده بود و از بیرون باز و بسته می شد. سمت چپ یک دستشویی بود که تقریبا روبروی آن اتاقی بود که ما را با ضرب و شتم شدید داخل آن انداختند و در را بستند. اتاقی به فضای تقریبی بیست متر و دیوارهای سیمانی به رنگ زرد. وارد اتاق که می شدی دیوارها را مشاهده می کردی که از خون افراد رنگین شده بود و ترسناک می نمود. پتویی نیز ته اتاق پهن بود که به مجروحین اختصاص دادیم. بعد از نیم ساعت همه را از اتاق بیرون آوردند و به عربی گفتند :کل ملابس خارج : یعنی همه ی لباساتون رو بیرون بیارید. همه ، تمام لباساشون و کَندند به جز آخرین پوشش. من که در دوره راهنمایی به عربی علاقه داشتم و تنها درسی هم که نمره مورد قبول می آوردم عربی بود از همان اول متوجه شدم که منظورش همه لباسهایمان است . تقریبا روبروی نگهبانی هیکلی ایستاده بودم که دشداشه سفید عربی به تن داشت. فضولیم گُل کرد و دوباره تکرار کردم کل ملابس : یعنی همه لباسامون ؟ اینجا بود که آن فرد بعثی گفت تَعال یعنی : بیا جلو ، با هر دو دستش یک سیلی دو چانه ای آبدار از دو طرف صورت تقدیم کرد و رفقایش هم با کابل. هنوز کابل رو پشت ما نخورده بود که همه بقیه لباساشون و در آوردند. ای کاش همون یک درس عربی هم ضعیف بودم . عذر خواهی می کنم از اینکه بعضی از صحنه ها را بی پرده عنوان می کنم بعضی از دوستان آزاده از بازگویی چنین صحنه هایی خرده می گیرند البته شاید هم حق داشته باشند من اعتقاد دارم ما نباید زوایایی از خاطراتمان را همراه خود دفن کنیم و بهتر آن است که در تاریخ ثبت شود. از اتاق مورد اشاره که رد می شدی به یک فضای حیاط مانند می رسیدی که باغچه ای گلخانه مانند داشت و در بقیه اتاقها نیز زندانیان نظامی عراقی نگهداری می شدند که معمولا محکوم به اعدام بودند. ★استخبارات. یا دستگاه اطلاعات نظامی ، یک سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی است که فقط در داخل ارتش فعالیت دارد و بر نظامیان مسلط و علیه آنها جاسوسی می کند و تابع دستگاه امنیت ویژه است . ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 8 📿 13 📿 18 📿 19 📿 21 📿 22 📿 24 📿 25 📿 27 📿 28 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 123 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
خورشید در دستهایشان بود و ڪوه پشت سرشان کوه‌ها لرزیدند ، اما آنها نه ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
زمانی که مهدی تازه زبان بازکرده بود ازاولین کلمه هایی که گفت این بود: شهیدم کن... خیلی برام عجیب بود. بزرگترکه شد، می گفت:مامان این دنیا باهمه قشنگی هاش تمام میشود. بستگی به ماداردکه چطور انتخاب کنیم. مامان شهدازنده اند. سرنمازهایش به مدت طولانی دستش بالابودوگردنش کج! من هم به خدا میگفتم:خدایامن که نمی دانم چه می خواهد هرچه میخواد به اوبده. می دانستم دنبال شهادت بود! شب های جمعه می رفت بهشت زهرا، صبح های جمعه دعای ندبه اش دربهشت زهرا ترک نمی شد. می گفتم خسته میشی بخواب می گفت مامان آدم باشهداصفامی کندبه ماهم می گفت هرچه می خواهیدازشهدابخواهید. من مریض بودم دستانش رابالامی گرفت ومی گفت:خدایاشفای مامان رابده، من جبران میکنم! آخرهم جبران کرد. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
در قاموس شما حرف اول را می‌زند نه و ... سایز لباس خاڪی‌ ات گـواهِ حـرف من اسـت و نگاهــی که شایــد هرگز نتوانم تفسیرش کنم امـا سربند اتمـام حجـت تـو با مـن است ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از زنان رزمنده ۸ سال دفاع مقدس 🌷 @sangarshohada🕊🕊
🖤 اے شـــاه‌ڪلید همـــہ‌ے حاجاتم نامــت سبـب قبـــولے طاعــــاتم حتـے نفسے ڪه می‌ڪشــم ، والله مدیون سہ سالہ عمہ‌ے ساداتم 🖤 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 💠سرویس بهداشتی همراه با اعمال شاقه در همان ساعات اولیه حضورمان آقای سید علی قمصری نیز که همزمان با ما اسیر شده بودند از بیمارستان به جمع ما ملحق شدند. بعد از اینکه تمام لباسها را در آوردند به اتاق بازگشتیم خیلی ترسیده بودیم . نمی دانستیم هدفشان چیست پیش خود فکرهایی می کردیم . کنار دیوار با شرم و حیا نشستیم ، بعضاً هم ایستاده بودند ، چون دیوارها خونی بود من پیش خود فکر کردم حتما می خواهند با چاقو بدنمان را قطعه قطعه کنند که لُختمان کرده اند. حدود نیم ساعت بعد در را باز کردند و خواستند هر نفر یک دست لباس ، یک پیراهن و یک شلوار از انبوه لباسهایمان که در آستانه در انباشته بود برداریم . هر کدام را به صورت انفرادی فرا می خواندند و در حین برداشتن لباس چند نفری هجوم می آوردند و با کابل می زدند تا فرصت گشتن و پیدا کردن لباس خودمان نداشته باشیم و هر چه دم دستمان آمد برداریم و جان خود را نجات دهیم . برای مجروحینی که توان حرکت نداشتند هم توسط بچه ها لباسی برداشته شد. نوبت به من که رسید از شانس ، بلوز نظامی خودم دَم دست بود ، به اضافه شلوار کردی آقای سلطانی. بقیه لباسها که بیشتر لباس زیر بچه ها بود توسط دو نفر ازدوستان خودمان به مکانی واقع در پشت سلولها انتقال ودر آتش انداختند یکی از دوستانی که برای جمع آوری لباسها رفته بود می گفت ساعت و انگشتر و اشیاء قیمتی بچه ها را جداگانه روی سکویی دیده است . بالاخره متوجه شدیم که منظورشان از این کار بازرسی بدنی بوده است. 📚در خاطرات یکی از نزدیکان صدام خواندم که وقتی یکی از افسران عالی رتبه جنگ ، مفتخر به کسب مدال شجاعت از دست صدام می شود قبل از ملاقات با صدام در اتاقی تمام لباسهایش را در می آورند ، درست مثل کاری که با ما کردند . نویسنده کتاب در بیان علت این عمل ، ترس صدام را از ترُر اعلام می دارد.📚 در مدت چهار روزی که در استخبارات بودیم مشکل اصلی بچه ها بعد از بازجویی استفاده از دستشویی بود که بعضاً به علت سوء تغذیه و محیط غیر بهداشتی دچار اسهال و دائم نیاز به دستشویی داشتند و رفتن به توآلت همراه با اعمال شاقه بود و در مسیر رفت و برگشت با کابل میزدند هنوز وارد توآلت نشده بودی با چوب به در می زندند و اگر هم معطل می کردی چند برابر کتک می خوردی و این بود که بیشتر ، بچه ها از خیر دستشویی می گذشتند مگر اینکه دیگر چاره ای نباشد. و در بیشتر مواقع اجازه بستن درِ دستشویی را هم نداشتی. شبها هم اجازه بیرون رفتن نمی دادند که بالاجبار داخل سطل آب قضای حاجت می کردیم . ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 8 📿 13 📿 18 📿 19 📿 21 📿 22 📿 24 📿 25 📿 27 📿 28 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 124 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝