🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_پایان
🔆 مشکلات اشتغال۲
....کارهای عملی و سختی که در توانایی و مسوولیت بنده نبود از بنده انتظار داشت
مثلا از بنده میخواست ماشین تایپ دستی بزرگی که وزن زیادی هم داشت را از طبقه بالا به داخل خودرو منتقل کنم و بعد از ساعتی دوباره پشیمان میشد و درخواست بازگرداندن آن را میکرد و انصافا در آن مقطع حمل چنین باری خارج از طاقت بنده بود.
قشنگ مشخص بود که هدفش آزار دادن و از کوره به در کردن بنده است حقیر هم علی رغم اینکه در ابتدای آزادی مثل سایر آزادگان تحت درمان بودم و از بنیه جسمی سالمی برخوردار نبودم نافرمانی نمیکردم به هر حال چون بیکار بودم و مدتی دنبال کار، مجبور بودم تحمل کنم.
در آن ایام که مصادف با ماه مبارک رمضان بود در شهرستان در کنار دوستان اتاقی را اجاره کرده بودیم و بعد از سحر پیاده خود را به ایستگاه مینی بوسها رسانده و از آنجا به مرکز استان و تازه قبل از طلوع آفتاب از چهار راه فرهنگیان تا خیابانی که از میدان امیر چخماق جدا میشد پیاده خود را به آن اداره میرساندم مصافتی که یک روز آن با مصافت یکسال قدم زدن در محوطه اردوگاه برابری میکرد
در هر صورت بعد از حدود یکماه اشتغال در آن اداره علی رغم تحمل سختیهای زیاد و دوری از منزل ، درخواست مرخصی یک روزه داشتم که باز معاونت محترم اداری مالی بشدت مخالفت کردند و بنده که دیگر تحملم تمام شده بود بدون اخذ مرخصی برای همیشه آن اداره را ترک و موجبات خوشحالی معاونت محترم اداری مالی را فراهم کردم و من ماندم و سرزنشهای بعدی آن...
چندی بعد که برای اخذ مدارک به آن اداره کل مراجعه کردم از یکی از کارکنان سراغ دو آزاده دیگر که در آن آنجا مشغول بکار شده بودند را گرفتم که معلوم شد آنها نیز به سرنوشت بنده دچار شده بودند.
همچنان که ذکر شد با رها شدن آزادگان در جامعه ای که وضعیت آن دور از ذهن و انتظار ما بود ، آزادگان با مشکلات عدیدهای روبرو شدند و بر عدهای واقعا بسیار سخت گذشت.
بیاد دارم روزی از ایام اسارت را که در بی خبری محض گرفتار آمده بودیم و فشارها مضاعف ، پشت به باغچه متروکه آسایشگاه شش نشته بودم و عاجزانه از خدا درخواست رهایی میکردم .
باعرض معذرت و بلا نسبت دوستان عین واژهای ای که در میان گذاشتم عرض میکنم . در حالیکه به مغزم فشار میآوردم و اشک در چشمانم حلقه زده بود و بغض گلویم را گرفته بود گفتم ؛ خدایا اگر ما سگ هم هستیم حالا دیگه بسمونه.....
لذا با نگاهی به گذشته و روزهای سخت اسارت انصاف نبود که نسبت به وضعیت موجود ناشکری کرده باشیم.
در پایان از صبوری و لطف همه خوانندگان عزیز سپاسگزارم.
همچنین از همه دوستان آزادهای که در تهیه و تدوین این مجموعه ، حقیر را یاری نمودند صمیمانه تشکر و قدر دانی میکنم .
تقدیم به خانوادههای شهدای غریب اسارت
والسلام.
#پــــایان
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊