#خاطرات_رهبر_انقلاب ۸۳
سیرة رهبری
ادامه ...
آقا میخواهـد از شـهید بگوینـد. مادر شـهید میگوید: همهاش در جبهه بود. یک بار به من گفت: مادر دعا کن شـهید شوم. گفتم نمیتوانم چنین دعایی بکنم؛ اما قول میدهم اگر شـهید شدي محکم بایسـتم. وقتی شـهید شداین کار را کردم.» برادر کوچکتر که امروز معلم است، میگویـد: «با اینکه در جبهه بود اما از درس و بحث غافل نبود...» کتابخانهاي که امروز از او باقی مانـده با بعضـی کتابهـاي فـاخر در آن نشـانگر میزان فضـل اوست. در اثنـاي مجلس، جانبـازي نیز وارد شـد. مادر معرفی میکنـد؛ آقاي دکتر... از دوسـتان و همرزمـان شـهید بوده و امروز پزشـک است و در بخش طب اسـلامی و سـنتی فعـالیت میکنـد. آقـا میپرسـد: «فعالیتتـان نتیجهاي هم دارد؟» دکتر توضـیح میدهد... . بحث مبسوطی درباره طب سـنتی در میگیرد. آقا نیز با تأسف از این که پزشـکان غربی
به تجـارب ارزشـمند طبیبـان مسـلمان و مشـرق زمین در طول تاریـخ بیاعتنایی کردنـد، اشاره میکنـد و میگویـد: «مبناي کار طب اسـلامی برخلاف طب امروزي یافتن ریشـۀ بیماري است نه علایم درمانی. در این شـیوه، تشـخیص، اصل مهمی است زیرا تشـخیص است که ذکـاوت وحـاذقیت پزشـک را نشـان میدهـد...» از بحث پیـدا است که رهـبر انقلاب، مسایـل وجریانـات این موضوع را پیگیري میکنـد و حتی نام تعـدادي از محققان این رشـته را میبرد و تأکیـد میورزد که: «بایـد وزارت بهداشت، سـرانجامی به این تحقیقات بدهد...» بعد از این بحث علمی، دوباره برمیگردیم به شـهید. مادر میگوید: «منتظر آمدنتان بودم؛ هم خودم خواب دیده بودم و هم یکی ازخانمهاي سادات...» او هر دو خواب را تعریف میکند. آقا با بیان این که «قدر و اندازه شهید بیش از این است که ما بتوانیم به جا آوریم»، بحث را عوض میکنـد. قرآنی را امضا کرده به مادر شـهید هـدیه میدهد. پس از گفت و گوي کوتاهی با خواهران شـهید و بازدید از کتابخانۀ او که همسایگان از آن استفاده میکنند، از خانواده شهید خانبابایی خداحافظی میکنیم بیرون میآییم. گویی هیچ یک از اهالی کوچه متوجه این رفت و آمد نشدهاند...
فصـلنامه آیینۀ رشد، دفتر چهارم، زمستان ۸۴، ص۳۸،
وابسته به ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر.
#خاطرات
#رهبر_انقلاب_اسلامی
#سید_علی_خامنه_ای
#تبیین
@t_manzome_f_r