هدایت شده از با نوای کاروان
. یکسال دیگر هم گذشت... . سالی پر از فراز و نشیب... در میانِ همگانی که با همه‌ی حسِ خوبِ بودن در کنارشان، کفه‌ی ترازویِ نبودنت، باز سنگینی می‌کند... . نبودنت در میانمان را گفتم فقط... . خودم می‌دانم و خودت میدانی و آن خدا، که چند سالی می‌شود گاه و بی‌گاه هستی... در خواب و بیداری... در خلوت و ازدحام... در هرآنجا که باید باشی و هستی... . و حرف‌هایی که بیانش برای دیگران، نه زبانی برای گفتن دارد؛ و نه گوشی یارایِ شنیدن... . . و امروز، من ماندم و تنها دلخوش کردن به نامت... باور کنی یا نه، نوروز را برای زنده کردنِ یادت و نامت دوس دارم و هر سال چشم‌انتظار نوروزی دیگرم، تا به‌یادت شروعی دوباره را رقم بزنم... . . نازنینم؛ تورا نه به اندازه‌ی دنیا، که به اندازه‌ی وسعت دلت دوست دارم. دلت که دریایِ بیکرانِ معرفت و ایثار است... . . جانانم؛ عزیزتر از جانم؛ نوروزت خجسته... عیدت فرخنده... شهادت مبارک... . . .