هوالنور
روی لبهای گنجشک، هذیان
باغچه دیده خواب زمستان
آینه مملو از دوده و گرد
خاطراتش سیاه و پریشان
سایه از صاحبش می هراسد
موج از ساحل خود گریزان
خواب ديدم ترك خورد، از بس
درد دل كاشتم توی گلدان
خنده از لحظهها پر کشیده
نا امیدی دوچندان دوچندان
روز مثل قطاری فراری
شب ولی لاکپشتی خرامان
خانهها گورهایی وسیعند
گورها خانه شاد موران
زندگی مرده قبل از تولد
دل نکندی هنوز آی انسان؟
#عاطفه_جوشقانیان
#صبح_تازه_دم
@sobhetazedam