🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷
🌷
#اسارت_در_چنگ_شیطان
✅ قریب یک سال و اندی در زندان بودم. وضعیت جسمیام طوری شده بود که باقی زنهای هم سلولیام به تنگ آمده بودند. بوی تعفن کرم و پاهایم آنها را آزار میداد. دست به کار شدند و نامهای برای «فرح» همسر شاه نوشتند و تقاضا کردند اقل کم جای مرا عوض کنند.
💠 مدتی بعد دکترها آمدند و مریضی مرا تأیید کردند. با اینکه برایم پانزده سال حبس بریده بودند، با این خیال که عقوبت کار مرا خواهد ساخت و دیر یا زود دخلم را میآورد، مرا به دادگاه خواستند و مدت زندان را به یک سال و چند ماه تقلیل دادند.
یک روز آمدند و برگهای را جلوی من گذاشتند. پرسیدم :«این چیه»
گفتند : «امضا کن! برگه آزادی شماست»
گفتم : «سواد ندارم»
گفتند : «به تو سواد یاد میدهیم»
👤 کسی که مأمور سوادآموزی من بود بسیار بداخلاق و بدپیله بود. مدت ۴۵ روز هر هفته شش روز میآمد.
📋 برگه سفیدی را با مداد جلو من میگذاشت و بعد از آنکه سرمشق میداد، میرفت پی کارش. من هم شروع میکردم، از بالا به پایین، برگه را با خط کج و معوج سیاه میکردم. طوری که طرف احساس میکرد هیچ استعدادی برای یادگیری ندارم.
👤 او هر روز پس از دیدن نوشتهها، بنا میکرد به فحش و ناسزا گفتن. از اینکه من نمیتوانستم به قول خودش کلمه «آب» را درست بنویسم، به شدت عصبانی میشد و بعضی از اوقات از عصبانیت داد میزد :
«آخر پیرزن خِرِفت! تو که نمیتوانی یک کلمه بنویسی، چطور میخواهی با شاه بجنگی؟»
✅ آخر سر هم اعلان کرد :
«این آدم بشو نیست. ولش کنید برود پی کارش»
☺️ به این ترتیب برای بار دوم از دست ساواک جان سالم به در بردم....
jamaran.ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#مرحوم_مرضیه_حدیدچی
مبارز انقلابی که در ۲۷ آبان ماه سال ۹۵ به ملکوت اعلی پیوست.
🔹 قسمت دوازدهم، آخر 🔸
🌷
🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷