3.24M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
📝 سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 9⃣ قسمت نهم: عاقبت بخیری ♦️ از آخرین شب قدر شهیدش می‌گوید: روز قبل از شهادتش به تهران رفت. غروب با من تماس گرفت و گفت: «امشب شب قدر است، از شما التماس دعا دارم.» من هم گفتم دعای اولم شما هستید. گفت: «ویژه من را دعا کنید. دعا کن عاقبت بخیر شوم.» 🤲🏻 آن شب خیلی برایش دعا کردم. گفتم: «خدایا! هر حاجتی دارد، حاجتش را برآورده به خیر کن.» نمی‌دانستم حاجت خیر او شهادت است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 فردا شبش که شب شهادتش بود، منزل مادرم بودم. از طریق شبکه خبر متوجه انفجار محل حادثه شدم. ساختمان کنسولگری را که دیدم، حدس زدم که احتمالاً همسرم آنجا بوده است و احتمال شهادتش را دادم. 🥀 خانواده‌ام سعی داشتند که آرامم کنند. دلشوره عجیبی داشتم، به نماز ایستادم. کمی بعد تا نام همسرم را از زیرنویس شبکه خبر دیدم، متوجه شدم که او هم رفت و به دوستان شهیدش پیوست.‌ همه شوکه شده بودیم و نمی‌خواستیم بپذیریم ... 💔 برای خودش خوشحال شدم که در بستر، از دنیا نرفت و همانطور که آرزو داشت مانند دوستانش، شهید شد. اما برای خودمان که ایشان را دیگر در کنارمان نخواهیم داشت، ناراحت و اندوهگین بودم. 🔸 از ابتدای حضورش در زندگی من گفته بود که در راهی که انتخاب کرده ام، احتمال مجروحیت، یا اسارت و یا شهادت می‌رود و من این موضوع را پذیرفته بودم.  ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🆔 @shahid_mohammadrezazahedi