کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند | شهید محمدرضا زاهدی در کلام همرزم ایشان، آقای مسیح الله توانگر 6⃣ #ق
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند 6⃣ «دیدیم صورت آقای زاهدی پر از خون شده است» 🔺 آیا عملیات متوقف شد؟ سردار زاهدی چه کرد آن وقت؟ در روز هفتم عملیات بدر که لشکر امام حسین (ع) آمده بود عقب، آقای خرازی به آقای موسوی، مسئول اطلاعات عملیات، گفته بودند: «برو کمک حاج علی، ببین کمکی از دست ما برمی‌آید یا نه، بیایم کمکشان.» 👥 آقای موسوی با دو نفر از بچه‌های اطلاعات عملیات آمدند و با آقای زاهدی داشتند صحبت می‌کردند. ما هم پرسیدیم: «اون‌ور چه خبر بود؟» ایشان هم گزارش آن‌ور را داد و در این حین بمباران هواپیماها شروع شد. بعثی‌ها بمب خوشه‌ای می‌ریختند. روی سطح هور، نیزارها آتش گرفته بودند. با وجود حجم بالای آتش دشمن، آقای زاهدی مُصر بود که اینجا باید حفظ بشود؛ در حالی که زیر آن آتش سنگین، هنوز سنگر نساخته بودیم. همه خوابیدیم روی زمین و مدام این بمب‌های خوشه‌ای این طرف و آن طرف‌مان می‌خورد. 😱 تمام که شد، بلند شدیم و دیدیم صورت آقای زاهدی پر از خون و تکه‌های گوشت است. وحشت کردیم. دیدیم نه! دو نفر از این‌ها که با آقای موسوی آمده بودند، سرهای‌شان منفجر شده بود و تکه‌هایش روی صورت زاهدی و دیگران ریخته بود. البته لب آقای زاهدی هم ترکش خورده بود. خون و تکه‌های گوشت را از روی صورتش پاک کرد گفت: «من چیزیم نیست.» و بعد نشستند و با آقای موسوی صحبت کردند که چه کاری در منطقه می‌کنند. چقدر نیرو و گردان بیاید که اینجا حفظ شود. 🔻 حالا منطقه سمت راست ما از دست رفته بود و بعثی‌ها داشتند سفره همه را جمع می‌کردند. اما آقای زاهدی می‌گفت: «ما باید وایسیم.» این دو ساعتی که ایستادیم، دیدیم نخیر! تمام جمعیت دارد می‌رود عقب. نیروهای آقای شاهمرادی هم حالا توی منطقه لب دجله بودند. به آقای زاهدی می‌گفتند: «چه خبر؟» علی آقا هم می‌گفت: «این جوریِ‌س. شما چه خبر؟» گفتند: «ما وایسادیم.» گفتند: «پس مام وایمیسیم.» ⏪ ادامه دارد ... ✍🏻 برگفته از 🎙 راوی: آقای مسیح الله توانگر 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی