📝
#ویراست
چند روز بعد از شهادت
#حاج_رضوان (عماد مغنیه)،
#شهید_نصرالله با همفکری با
#حاج_قاسم در صدد جایگزین کردن فرمانده ای دیگر برای کمک بودند.
سیدحسن به حاج قاسم میگوید: «زاهدی میتواند باز هم بیاید؟»
شهید سلیمانی میگویند: «خواسته شما را با رهبر انقلاب در میان میگذارم...»
حضرت آقا وقتی خواسته سید را میشنوند،
#شهید_زاهدی که در آن زمان حدود چهار سالی بود فرمانده نیروی زمینی سپاه بودن را به حضور میخواهند.
حضرت آقا موضوع درخواست سیدحسن نصرالله را به پدرم میگویند و از خود پدرم هم نظرشان را میپرسند.
(برای اجرای این درخواست لازم بود فرمانده نیروی زمینی سپاه به یکباره غیب شود! یعنی یک جانشین معرفی و تودیع شده و در ظاهر پدرم در سمتی دیگر، معرفی نشوند.
خود این موضوع تبعاتی برای ایشان داشت ...
عده ای که خبر نداشتند میگفتند:
- معلوم نشد زاهدی چه کار اشتباهی کرده بود که به این زودی برداشتنش!
- تازه جای جدیدی هم نرفته، حتماً توبیخ شده!
و ...
از جهت دیگر جنبه دو دوتا چهارتا دنیایی بود؛
الان فرمانده نیروی بود تعداد زیادی زیر مجموعه و نیروی تحت امر داشت، جایگاهی به مراتب بالاتر که باید به چندین جایگاه پایینتر میرفت!)
اما شهید زاهدی اصلاً به این مسائل حتی فکر هم نکرد
به آقا گفته بود: «من سرباز شما هستم، هر جور شما امر کنید»
و اینطور شد که پدرم دو هفته بعد از شهادت حاج عماد در لبنان و در کنار سید مقاومت بود.
شاید همین اطاعت از امر ولی امر در این ماجرا، با وجود تهمت ها و گذشتی که انجام داد، در درگاه خدا مورد قبول واقع شد.
این ماجرای رفتن شهید زاهدی به لبنان برای بار دوم (از سه مرتبه) بود.