💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_سوم
#قسمت_صد_و_سی_و_ششم
هر چه دور اتاق
#چشم میچرخاندم، دلم راضی نمیشد که در این خانه
#زندگی کنم. طبقه اول یک خانه دو
#طبقه قدیمی که کل مساحت
#اتاق هال و پذیرایی اش به بیست متر هم نمیرسید، با یک اتاق خواب
#کوچک و دلگیر که هیچ پنجره ای نداشت و تنها پنجره این خانه، پنجره کوچکی در اتاق پذیرایی بود که آن هم به
#خیابان تنگ و شلوغی باز میشد نه مثل خانه خودمان که بالکن و پنجره های قدی اش، همه رو به دریا و نخلستان بود.
دیوارهای خانه گرچه
#رنگ خورده بود، ولی
#مستأجر قبلی حسابی از خجالتش در آمده و سرتاسر دیوارها یا خط افتاده یا به کلی رنگش ریخته بود.
#سقف گچی خانه هم کاملاً کثیف شده و لکه های زردی که به نظرم از
#نشتی آب لوله های طبقه بالا بوجود آمده بود، همه جایش را پوشانده و
#ظاهر خانه را بدتر میکرد. ولی در هر حال باید میپذیرفتم که با پولی که داشتیم، نمیشد جایی بهتر از اینجا
#اجاره کنیم.
مجید
#بخشی از پس انداز دوران مجردی اش را برای پول پیش خانه نسبتاً خوب و بزرگ قبلی به پدر
#پرداخت کرده بود که آن هم بخاطر گریه های
#وحشتزده آن شب من، از خیرش گذشت و بزرگوارانه از هر
#چیزی که در آن خانه به ما تعلق داشت، چشم پوشید تا
#آرامش همسر باردارش را تأمین کند.
بخش زیادی از آن
#سرمایه را هم برای هزینه جشن
#عقد و ازدواجمان، استفاده کرده و اگر هم چیزی
#باقی مانده بود، به همراه حقوق ماهیانه اش برای
#هزینه به نسبت سنگین زندگی و اجاره ماهیانه خانه و تهیه
#اسباب گران قیمت سیسمونی خرج کرده بود.
حالا همه پس انداز
#زندگیمان در این یک سال، چند میلیونی بود که برای پول پیش این خانه کوچک و کهنه داده بودیم و
#بایستی برای خرید وسایل و خرج زندگی و البته پرداخت اجاره
#ماهیانه خانه، منتظر آخر ماه میماندیم تا حقوق مجید برسد.
میدانستم که دیگر نمیتوانم مثل گذشته خاصه
#خرجی کنم و باید از این به بعد قناعت پیشه میکردم تا
#حقوق نه چندان بالای مجید، کفاف
#زندگیمان را بدهد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊