همیشه دعای فرج را می خواندم و آرزو داشتم از یاران حضرت باشم. تا اینکه شبی خواب دیدم وارد مسجدی شدم. یک سید نورانی در آنجا حضور داشت که یقین کردم مولای ماست. مسجد قدیمی بود و چند پله به سمت پایین، شبستان را از حیاط جدا میکرد. نکته قابل توجه برای من، این بود که آن سید نورانی، در کنار یک صندلی چرخدار ایستاده و صحبت می کرد. وقتی بیدار شدم خیلی فکر کردم آنجا کجا بود؟ یقین داشتم این مسجد الان هست. دوست داشتم حتماً این مکان را پیدا کنم. روزها گذشت و تلاش هایم به جایی نرسید. تا اینکه یکی از دوستانم پیشنهاد کرد برای اعتکاف ثبت نام کنیم. قبول کردم. او گفت: مسجد محله ما اعتکاف خوبی دارد و همه جوان هستند. ثبت نام انجام شد. شب سیزده رجب که برای اعتکاف به مسجد محله دوستم آمدم، یکباره رنگم پرید. این مسجد چقدر آشناست. آری خودش بود. این همان مسجدی بود که آن شب در عالم خواب دیده بودم! وارد شبستان شدم و تمام اطراف را برانداز کردم خود خودش بود. اما چیزی دیدم که یقین مرا کامل کرد! درست در جایی که آن سید نورانی را دیده بودم، یک صندلی چرخدار قرار داشت. صندلی شهید حاج علی اصغر عبداللهی. باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy