هدایت شده از فاطمه ولی‌نژاد
🥀 دیگر نمی‌خواست چشمش به دخترانش بیفتد که با حالتی غریبانه از اتاق بیرون رفت. دلش کنده شده بود، قلب نگاهش پیش من نبود و می‌دیدم پیش از جسمش، جانش از این خانه رفته است و باید کاری می‌کردم که دنبالش دویدم و درمانده بهانه آوردم: «من که راضی نیستم تو داری از این در میری بیرون!» مقابل در خانه به سمتم چرخید و شکسته‌تر از من التماس کرد: «میشه این‌قدر اصرار نکنی نرم؟ میشه دیگه نگی راضی نیستم؟» حس کردم دل‌کندن از آمنه برایش سخت شده که قدم‌به‌قدم به سمتم برمی‌گشت و من داشتم ذره‌ذره آب می‌شدم... ❤️ جلال‌آباد؛ عاشقانه ای از خاطرات شهید مدافع حرم، محمدجلال ملک محمدی 📕لینک خرید اینترنتی کتاب 👇 https://sarirpub.ir/product/جلال-آباد @fatemeh_valinejad