#داستان ۱
🔸️مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجدبخواند.در راه زمین خورد و لباسهایش کثیف شد.بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد. در راه در همان نقطه مجدداً زمین خورد!دوباره بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یکبار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی شد. در راه با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.ازاینرو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.مرد اول از او بهطور فراوان تشکر میکند و هر دو راهشان را بهطرف مسجد ادامه میدهند. همینکه به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست میکند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری میکند.مرد اول درخواستش را دو بار دیگر تکرار میکند و مجدداً همان جواب را میشنود. مرد اول سؤال میکند که چرا او نمیخواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: من شیطان هستم.مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح میدهد:..
#حکایت #تلنگر #استقامت #اجر #نجات #آمرزش #شیطان #مسجد
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7