#خاطره ۲
... و این پیک سبک بال رو رها کردم.
با عجله به سمت بالا رفت و همینطور کوچیک و کوچیکتر شد… تا جایی که دیگه از دید خارج شد.
چند روز گذشت.
یه روز بابام گفت علی یه دختره تلفن زد و گفت علی آقا؟؟
گفتم من باباشم، شما؟
گفته یه نامه افتاده تو خونهی ما و… ادامه توضیحات.
خلاصه بابام پر دختره رو باز کرده و خلاص…
انقدر دلم سوخت! دوست داشتم بدونم کی بوده و از کجا…
دلم میخواست بدونم بالن قشنگ من چقدر راه رفته و تا کجاها رفته که بتونه نامه منو به یه نفر دیگه برسونه…
راستشو بگم توقع اصلیم این بود که یه آدم فضاییای چیزی باهام تماس بگیره ولی یه آدم زمینی هم بد نبود…
ولی خب دیگه… هیچوقت نشد بفهمم اون آدم کی بود و چقدر با من فاصله داشت!
بعد از اون هم یه جورایی طرح صیانت از نامهنگاری بالُنی اجرا شد و تماس با موجودات دیگه برای همیشه فراموش شد!!
@alimiriart
#داستان ۲
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7