۲ ...مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گوید: «نزدیکی هاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم .» دامنش را گرفتم و گفتم : «جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد، بفریادش ‍ برسید.» آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم : «شما کیستید؟» فرمود: «من فاطمه مادر حسین هستم » این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم ، دیدم دستش خوب و سلامت است . گفتم : «چطور شفا یافتى ؟» گفت : «در آن موقع که بى هوش افتاده بودم ، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم .» گفتم :« آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشک هایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپزیر چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.» گفتم: « آقا شما کى هستید؟» فرمود:« من عباس بن على علیه‌السلام هستم یک وقت دیدم کسى نیست.....» 📚کرامات العباسیّه ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7