مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت.مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:"عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟" استاد برگی را به داخل نهر آب انداخت و گفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود." اینبارسنگی بزرگی را به داخل نهر انداخت وگفت:"این سنگ به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!" مرد جوان گفت:"اما برگ که آرام نیست.او با هر افت و خیز آب بالا و پائین می رود لااقل سنگ محکم ایستاده و تکان نمی خورد.من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!" استاد لبخندی زد و گفت:"پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات زندگی ات می نالی؟اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام بمان" مرد جوان دیگرآرام شده بود خواست که با استاد خداحافظی کند از اوپرسید:" شما اگر جای من بودید کدام را انتخاب میکردید؟" استاد لبخندی زد و گفت:"من تمام زندگی ام را با اطمینان به خالق رودخانه هستی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم. شما چطور دوستای خوبم، آرامش سنگ یا برگ، کدومش رو انتخاب می کنید؟ ✅موسسه ف هنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7