گمنام نامی
من بسیجی نام دارم شهرتم گمنامی است
مست صهبای غدیرم سرخوش از جام الست
کنیهام باشد غلام دستبوس مصطفی
توتیای دیدگانم خاک پای مرتضی
آشیان در خاک دارم دل ولی در آسمان
از تبار بوترابم لافتی و بی نشان
اهل شهر غربتم مشهور در صدق و صفا
آشنای واژه های عشق و اخلاص و وفا
بینشانم لیک دارم شهرت دلدادگی
شهره بازارهایم در خلوص و سادگی
پیشوایم مصطفی و عترت اطهار اوست
آدرسم ایران خیابان ولایت کوی دوست
هستم از اقلیم ایران زاد و بوم شیرها
افتخارم هست سلمان مخلص آل عبا
مست صهبای غدیر و جان فدای حیدرم
چون پدر در اوج غربت بینشان چون مادرم
من به خندق درس اخلاص از علی آموختم
در شرار عشق حق پروانهسا پر سوختم
درس حریت گرفتم از قیام کربلا
شد مرا گلبانگ عزت نی نوای نینوا
هست راز ابتلایم عشق هفتاد و دو تن
تاختم با سر به سوی قله ایثار من
زندگانی با مذلت ننگ باشد پیش من
مرگ من بادا کنم خم سر به پای اهرمن
درس صبر آموختم از زینب و سجاد من
در وفا بر عهد هم عباس هست استاد من
هست سودای سرم تنها وصال دلبرم
دوست دارم او گذارد تاج عزت بر سرم
من تمام خویش را مدیون مردی از قمم
از خم لعل خمینی مست و خمار خمم
بسته بودم با خمینی در طریقت عهد خون
تا شوم ققنوس قاف عشق و اقلیم جنون
بر سر آن عهد هستم باز با سید علی
مثل پیمان غدیرخم که بستم با ولی
هست صدق ادعایم از رخ زردم عیان
یافتم در بینشانی این همه نام و نشان
ذره ای تردید را در باور من راه نیست
در دلم رازیست کز آن هیچکس آگاه نیست
من غروب بدر را در شطی از خون دیده ام
من ز باغ باکری ها صد سبد گل چیده ام
شاهد شیدایی مجنون به مجنون بوده ام
با حمید و مرتضی هم هور را پیموده ام
دیده ام در خون شناور لشکری غواص را
دیده ام با دیده دل قامت عباس را
اسوه هایی ماهرو دارم چو زین الدین من
شیرمردانی چنان کاوه به جنگ تن به تن
دیده ام در اوج همت همتی خیبر شکن
دیده ام مثل بروجردی یلی مرحب فکن
دیده ام در قاف عشق و معرفت چمران را
دیده ام در فکه غرق ناز بس عمرانها
با دوبال علم و ایمان خویش را آراستم
وارث آلاله هایی چون جهان آراستم
اقتدا کردم به ردانی نماز عشق را
میثمی ها اسوهام بودند در میدانها
واژه بی ترمزی دارم به میدانها لقب
تیر از دشمن نخوردم هیچ موقع از عقب
پهنه اروند را در خون شناگر بوده ام
یک شبه من یک ره صدساله را پیموده ام
زیر چرخ تانک من جسم برادر دیده ام
بارها از داغ هجران جان به لب گردیده ام
آشنای طعم تلخ ساچمه مین بودهام
بر سر سرنیزهها هم مدتی سر سودهام
بارها خصم وطن را گوشمالی داده ام
بهر دفع هر تجاوز باز هم آماده ام
دیده دشمن در شلمچه ضرب شستم را عیان
طعم تیغ غیرتم را هم چشیده بیگمان
گر تن دشمن بخارد باز میخارم تنش
میزنم آتش دلش را میشکانم گردنش
پای دارم در رکاب دلبری یوسف جمال
رهسپارم با ولایت تا بلندای کمال
کاش روزی سر سپارم با تمنای ظهور
یا کنم سر را فدای دوست در طور حضور
هست در میدان بسیجی تا زوال دشمنان
چشم دل بگشا حمید عمار میخواهد زمان
شاعر: بسیجی جانباز حاج حمید مصطفی زاده گورانسراب
نهضت تربیتی حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/nehzat128_ir