در این دنیا جزیره ای سرسبز وجود دارد که گاوی پُرخور در آن می زید. او از صبح تا شام همۀ علف های صحرا را می بلعد و چاق و فربه می گردد. اما همینکه سیاهی شب از راه می رسد فکر و خیال او را برمی دارد که فردا چه بخورد؟ آیا علف گیرم می آید یا گرسنه می مانم؟ دوباره چون بامداد چهره از نقابِ سیاه شب فرو می گیرد و خورشید دامنِ زرنگار خود را می گسترد صحرا پُر از علف می شود و آن گاو با حرص و ولعِ تمام سراغِ علف ها می رود و تا شب همه را می خورد. و مجدداََ شب آن نگرانی ها و خیالات یاوه به جانش می افتد. خلاصه سالیانِ سال است که آن گاو چنین حالی دارد و هرگز نشده است که لحظه ای خیالش برآساید و با خود بگوید که این نگرانی ها بیهوده است. زیرا عمری است که می چَرو و علف صحرا کاستی نگرفته است. 💡زندگی خوب، با خودم آغاز می‌شود آموزه‌هایی برای رشد، تغییر، زندگی بهتر 🌐https://eitaa.com/mohsen_dehghani_ir