پنجشنبه شد، از آن پنجشنبه ها که ذوق آمدنش را در دل داشتم. شاید اتفاقات تکراری بودند اما همچنان جذابیت خود را داشتند. اول حلقه و بعد حرکت به سمت سالن ورزش، برنامه ای تکراری و جذاب که اکثر اوقات پیامی برای من دارد؛ پیامهای که هر بار در قالبهای مختلف حاضر و خود رو نمایان میکنند.
امروز به دلیلی نامعلوم حلقه ما برگزار نشد اما سالن پابرجا بود. ربع ساعتی مانده تا شروع سانس یکی یکی رفقا میرسیدند و بعد از سلام و احوال پرسی سریع سوار ماشین ها میشدند و میرفتند. پس از کشوقوس فراوان بالاخره بازی شروع شد و هیجانات و اتفاقات در لابهلای حرکات ظاهر میشدند.
بعد از اتمام بازی با وجود خستگیهای به جا مانده به رسم جدید حلقه احترام گذاشتیم و نماز جماعت را در گوشهای از سالن برپا کردیم. عدهای مهر داشتند و عدهای در خاکی جلوی سالن به دنبال سنگ بودند، بچه ها سریع وضو میگرفتند و آماده میشدند. ربع ساعتی نگذشت که صف تشکیل شد و نماز مغرب و عشا را به امامت برادرم اقا سید رضا اقامه کردیم.
آن اوایل که این رسم در حال شکل گیری بود برای بچهها خیلی جالب نبود که از زمان بازی بزنند تا نماز را اول وقت بخوانند، اما بعد از صحبت های آقای جلالیزاده راجعبه این تصمیم مهم، نظرها و رفتارهای رفقا نسبت به این اتفاق عوض شد و این رسم در حلقه شهید سامانلو شکل گرفت و چه خوب که چنین رسمی توسط آقای جلالیزاده در حلقه ما متولد شد، چون مطمئنن این فضا نم نمک در رشد این نوجوانان تاثیر مثبت میگذارد و این بسیار خوب است. چه خوب که میتوانیم از یکونیم ساعت ورزش هم درس اخلاق بگیریم. این یکی از همان پیام هایی بود که به من درس میآموخت و فهمی به من اضافه میکرد . امیدوارم در آینده درس های بیشتری از این جمع بگیرم...
✍ سید محمد تقی چاووشی
#رسان
#روایت_خانواده
#مجموعه_فرهنگی_تربیتی_محمدیه