✍🏻محمد حیدرزاده 🔹سلاحم را بر دوش گذاشتم تا با جمعی از جنس شهدا راهي سرزمين سرخي كه پايداري و مقاومت در آنجا فرياد مي‌زند، بشوم؛ راهي كربلاي ايران؛ تك تك زائران كربلا حال عجيبي دارند و برق عشق از درخشندگي چشمانشان پيداست. 🔸ياد آن روزهايي به‎خير كه رزمندگان از ۱۲ تا ۷۰ ساله، از بچه كارگر تا مرفه و ثروتمند و از زن و مرد فقط براي اسلام، كوله‌بار عشق را بر دوششان نهادند و صف به صف به راه افتادند و منتظر رسيدن به سرزميني شدند كه دنيا آنجا را غصب كرده بود؛ آنها مي‌رفتند تا آن سرزمين را با خون خود از زير دست استكبار جهاني و دشمنان اسلام درآورند. 🔹اگر گوش جان بسپاری هنوز صداي خنده‌ها، مناجات ها، و راز و نيازهاي ياران حسين زمان، به گوش مي‌رسد. نگاهی به جمع رفقای مجموعه میکنم و حال هوای آن زمان را با این بچه ها مقایسه میکنم و ساعت‌ها به حال و هواي آن روزها و این روزها و آینده جمعمان فكر مي‌كنم... 🔸و اما شلمچه؛ وقتي وارد شلمچه مي‌شوي، دوست داري همراه فرشتگان بر جاي قدم‌هاي شهدا بوسه زني؛ براي شناخت خود بايد شلمچه را بشناسي؛ اين احساس را داري كه خاك شلمچه به قدري مقدس است كه حتي پا نهادن بر آن خاك را بر خود مباح نمي‌بيني و مي‌خواهي با سر روي ثانيه‌ ثانیه حضور تو در آنجا مغتنم است و نمي‌خواهی به عالم خاك برگردی؛ 🔹با شهدا درددل مي‌كنم، گله مندانه از بعد منزل... که در این چند صباح زندگی، مدتی است دستمان از دامان غبارآلودشان کوتاه شده و سرهامان مشتاقانه هوایی است برای سجده بر خاک قدومشان؛ فکه و دوکوهه و طلاییه... 🤲🏻اللهم ارزقنا... ▫️التماس دعای شهادت