خروج از کرانه باختری به سوی سرزمینهای اشغالی، نه سفری عادی، که عبور از هزارتویی آهنین و هراس‌انگیز است؛ جایی که دیوارهای سربه‌فلک کشیده و سیم‌های خاردار چون زخمهایی عمیق بر پیکره زمین نشسته‌اند و هر ایست بازرسی بر روح او داغ خفت و اضطراب می‌نشاند؛ این مسیر با نگاه‌های سرد سربازان مسلح، برج‌های مراقبتی که سایه خود را تا دورترین افق می‌گسترانند، و دوربین‌هایی که هر پلک زدن را رصد می‌کنند، به صحنه‌ای از نبرد نابرابر میان اراده ماندن و میل به رهایی بدل میشود... گویی خروج از کرانه، نه جابه‌جایی جغرافیا، که شکافتن زندانی است نامرئی و بی‌انتها، زندانی که در آن حتی نفس کشیدن نیز به مجوز و امضای دشمن گره خورده است؛ در چنین فضای ، ناگهان دو مجاهد با «کارلو»یی ساده از دل تاریکی برمی‌خیزند و درسی خونین اما جاودان به ما می آموزند: ضربه، آنگاه کاری است که از جایی فرود آید که دشمن خیال آسوده دارد و گمان نمی‌برد؛ آن‌گاه است که تمام برج‌ها، دوربین‌ها و دیوارها به تماشاگران درمانده‌ی لحظه‌ای بدل می‌شوند که ترس را به دل اشغالگر می‌ریزد و امید را در جان زندانیان زنده می‌کند... 💬 حسین پاک @mahdi_ghasemzadeh