#بریده_کتاب
#عصرهای_کریسکان
📘📘📘
از عبدالله گنده بچه پیرانشهر که غوز دارد میپرسم: «چطور پیشمرگ دموکرات شدی؟»
-یه روز دستور دادن با تعدای از نیروهای دموکرات بریم سر جاده کمین کنیم و ماشینهای نظامی رو با آرپیجی بزنیم. تا غروب صبر کردیم و دیدیم ماشین نظامی نیامد. هوا که تاریک شد یه مینیبوس محلی از راه رسید. مردم روستا از شهر برمیگشتن. به نیروهام گفتم این مینیبوس رو با آرپیجی بزنین. گفتن زن و بچه مردم توشه. گفتم بزنین خاک بر سرتان. همونا که درجه و رتبه گرفتن و مدیر تشکیلات دموکرات شدن، همین ماشینای محلی رو زدن و افتخار به دست آوردن و شدن مسئول ما. اونا که جرئت نمیکردن برن ماشین نظامی رو بزنن و جونشون رو به خطر بندازن. بزنین تا مام رشد کنیم و یه گهی بشیم!
با آرپیجی مینیبوس محلی رو زدیم و به حزب گزارش دادیم که یک کاروان نظامی رو از پا در آوردیم. اونام باور کردن و شدم کادر اصلی حزب دموکرات!
📚 برشی از کتاب
#عصرهای_کریسکان
خاطرات امیر سعیدزاده
✍🏻 کیانوش گلزار راغب
انتشارات سوره مهر
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab