#انعکاس |
#یادداشت
💡غولهای اندیشه در سنت آلمانی؛ چه کسانی معماری «فلسفه علوم اجتماعی» را بنا کردند؟
#بخش_سوم
سنت آلمانی در فلسفه علوم اجتماعی، برخلاف رویکرد تکبعدی و پوزیتیویستیِ برخی مکاتب آنگلوساکسون، همواره با «تاریخ»، «معنا» و «نقد» گره خورده است. اگر بخواهیم استخوانبندیِ این رشته را در آلمان بشناسیم، باید سراغ متفکرانی برویم که نه صرفاً جامعهشناس، بلکه فیلسوفانی بودند که روششناسی شناخت جامعه را دگرگون کردند.
در اینجا به کلیدیترین نظریهپردازان این حوزه اشاره میکنیم:
۱.
ویلهلم دیلتای (Wilhelm Dilthey)؛ نقطه عزیمت
دیلتای پدر معنوی این رشته در آلمان است. اهمیت او در تفکیک قاطعی است که میان «علوم طبیعی» (Naturwissenschaften) و «علوم انسانی/روحانی» (Geisteswissenschaften) قائل شد. او استدلال کرد که ما طبیعت را «تبیین» (Erklären) میکنیم، اما حیات اجتماعی را باید «بفهمیم» (Verstehen). این تمایز، سنگبنای فلسفه علوم اجتماعی تفهمی شد.
۲.
ماکس وبر (Max Weber)؛ معمار روششناسی
وبر غولی است که نمیتوان نادیدهاش گرفت. او با طرح مفاهیمی چون «تیپ ایدهآل» (Ideal Type) و بحث جنجالی «بیطرفی ارزشی» (Value Neutrality)، دقیقترین چهارچوبهای منطقی را برای پژوهش اجتماعی تدوین کرد. وبر تلاش کرد پلی بزند میانِ «فهمِ معنایی» (سنت دیلتای) و «تبیینِ علی» (سنت علمی).
۳.
تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر (مکتب فرانکفورت)
این دو فیلسوف، فلسفه علوم اجتماعی را به یک سلاح انتقادی تبدیل کردند. در جریان «مناقشه پوزیتیویستی» (Positivismusstreit) در دهه ۶۰ میلادی، آدورنو به شدت به پوپر و منطق پوزیتیویستی تاخت. حرف اصلی آنها این بود: روش علمی در علوم اجتماعی نمیتواند از واقعیتهای تاریخی و ساختارهای سرکوبگر جدا باشد. علم اجتماعیِ خنثی، دروغی بیش نیست.
۴.
یورگن هابرماس (Jürgen Habermas)؛ احیاگر منطق علوم اجتماعی
هابرماس، به عنوان شاگرد خلف مکتب فرانکفورت، با کتاب «منطق علوم اجتماعی» (On the Logic of the Social Sciences) تلاشی عظیم برای بازسازی این رشته کرد. او با نقد پوزیتیویسم و هرمنوتیک سنتی، نظریه «کنش ارتباطی» را پیش کشید و نشان داد که چگونه زبان و تفاهم، زیربنای واقعیت اجتماعی هستند.
۵.
نیکلاس لومان (Niklas Luhmann)؛ مهندس سیستمها
در نقطه مقابل هابرماس، لومان قرار دارد. او با «نظریه سیستمها»، نگاهی کاملاً متفاوت و رادیکال به جامعه انداخت. از نظر لومان، جامعه متشکل از انسانها نیست، بلکه متشکل از «ارتباطات» است. مناظرههای طولانی او با هابرماس، یکی از درخشانترین فصول فلسفه علوم اجتماعی در قرن بیستم است.
۶.
اکسل هونت (Axel Honneth)
به عنوان نماینده نسل سوم مکتب فرانکفورت، هونت با نظریه «به رسمیت شناختهشدن» (Recognition)، مبانی فلسفیِ تضادهای اجتماعی را بازتعریف کرده است. او نشان میدهد که چگونه ریشههای تحولات اجتماعی نه فقط در اقتصاد، بلکه در مطالبات اخلاقی برای احترام و ارجگذاری نهفته است.
جمعبندی
سنت آلمانی به ما میآموزد که فلسفه علوم اجتماعی، صرفاً بازی با کلمات یا آمار نیست؛ بلکه تلاشی است عمیق برای فهم اینکه «ما چگونه در کنار هم زندگی میکنیم» و «چگونه میتوانیم این زیستجهان را بشناسیم».
✍️ انجمن فلسفه علوم اجتماعی | دانشگاه باقرالعلوم
#اتحادیه_دانشگاههای_فعال_در_علوم_اجتماعی_اسلامی
•┈•✾•📚🖌📚•✾•┈• پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق علیه السلام
https://eitaa.com/isri_ac_ir