💥 💥 🔻🔻🔻🔻 من هیأت علمی علوم پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی تبریز هستم پدر بزرگم خدا بیامرز خاطره شیرینی درباره اینکه روزی دست خداست برام تعریف کرده بود که همیشه در ذهنم هست و خدمتتون تعریف می کنم بسم الله الرحمن الرحیم پدر بزرگم کشاورز بودن و هر روز صبح بقچه غذاشون را مادرشون آماده می کرده و برای کار . راهی مزرعه می شدن روزی با مادرشون در مورد این که روزی دست خداست بحث می کنن مادرشون می گن روزی شما چیزی هست که من در داخل بقچه تون می گذارم و شما می برین پدر بزرگ می گن نه اینطور نیست روزی من چیزی هست که خدای من اراده کرده اونروز به من برسه بحث طولانی میشه مادر پدر بزرگم که اسمشون علی بوده روبه پدر بزرگم می گن علی من امروز تصمیم دارم شما فقط نان خالی ببرین مزرعه پدر بزرگ اعتراضی نمی کنن و می گن هیچ اشکالی نداره روزی هر چی که خدا تعیین کرده خواهد بود پدر بزرگ بقچه نان خالی را صبح زود برمیدارن و راهی مزرعه میشن بعد از حرکت پدر بزرگ به سمت مزرعه مادرشون ناراحت میشن که این چه کاری بود من کردم چرا بحث الکی کردم و با نان خالی راهی مزرعه کردم و خلاصه پشیمان می شن و دنبال پدر بزرگ راه میفتن تا خورشی هم به پدربزرگم برسونن دنبال پدر بزرگم راه می افتن کمی جلوتر می بینن یکی از همسایه ها. پدر بزرگم را صدا کرد و گفت: مشد علی سلامچه خوب شد دیدمت . عسل خییییلی خوبی خریدم . چون خاطرت پیشم خیییلی عزیزه یک سهم برای شما کنار گذاشتم و... و کاسه پر از عسلی را به پدر بزرگ هدیه می کنن پدر بزرگ خوشحال میشنبرمی گردن سمت خونه که به مادرشون بگن روزی امروز من نان و عسل هست نه نان خالی! و.... مادرشون رو می بینن که پشت سر پدر بزرگ راه افتاده بودن تا خورشی براشون ببرن و پدر بزرگ مجبور نباشن نان خالی بخورن خلاصه 🌸🌸🌸 اون روز سفره پدر بزرگ مهربان و مومن من رنگین تر از روزهای قبل شده بود و مادرشون تایید کرده بود که بله حتما روزی همه مون دست خود خداست 🌸🌸🌸 خدا همه رفتگانمون رو بیامرزه که با مهربانی هاشون . مهربانی خدا را برای ما معنی کردن 🌸🌸🌸از مطالب خوب و مفید کانالتون سپاسگزارم 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯