💥
#مسابقه #کلیدهای_آسمانها_و_زمین💥
#خاطرات_شما
🔻🔻🔻🔻
سلام
سال ۱۴۰۱بود خیلی دلم بچه میخواست سه تا داشتیم دیگه شوهرم راضی نمیشد به بچه بعدی 😔
بچه آخرم ۵سالش بود دوتا پسر داشتیم یدونه دختر،همش میگفتم دخترم گناه داره آینده که من نباشم باکی درد دل کنه باید یه آبجی داشته باشه،
تابستون رفتیم حرم امام رضا تولد پدرشون امام کاظم بود گفتم آقا بشما میگن باب الحوائج شوهرمو راضی کن،همین امسال تا سال تموم نشده من باردارشم من دلم بچه میخواد،احساس میکردم جوابمو دادن
گذشت تا ایام تولد حضرت زهرا بود شب دلم شکسته بود وضو گرفتم از خانم خواستم بهم بچه بده تا بشه سرباز امام زمان گفتم بی بی اگه بهم دختر بدین اسمشو میزارم خدیجه اگه پسربدین اسمشو میزارم محمد سبحان،همون شب حاجتمو داد بی بی😊
یمدت گذشت تست زدم مثبت بود بشوهرم گفتم،گفتش باید سقط کنیم من خندم گرفته بود گفتم مگه من قبول میکنم میخوای سرباز آقا رو از بین ببری
به مادر شوهرم گفتم،گفتش مگه دیوونه شده،ماه حرام کار حرام انجام بدین اونم دوتا،گفتم چی دوتا😳،گفتش آره سر نماز بودم بهم گفتن شما دوقلو دار شدین(مادرشوهرم خواهرشهیده این چیزا براش زیاد اتفاق میفته)،من بشوهرم گفتم ،گفتش آره خودمم میدونم این دفعه دوقلو هستن😊
دیگه شوهرم راضی شد و پذیرفت☺️
هفت هفته بودم که رفتم سونو دکتر گفت خانم شما دو قلو بارداری وای قابل درک نیست لذت و خوشحالیش😭
گفتش دور یکی از جنین ها لخته های خون زیاد هستش شاید یکیشون سقط بشه ولی من اصلآ استرس نداشتم چون این محبت رو از بی بی داشتم مطمئن بودم خودشون نگهدارشون هستن☺️
مشکلات زیاد داشتم بارداری سختی بود حتی تو آی سی یو هم بستری شدم ولی استرس نداشتم چون پشتم به خانم حضرت زهرا حسابی گرم بود(بارداریهای دیگم هرچند یکی بود ولی فوق العاده استرس داشتم اگه بچه یکساعت تکون نمیخورد دیوونه میشدم)
بهرحال الان دوقلوهای ما نزدیک دوسالشونه خدیجه و محمد سبحان ،
با اومدنشون زندگیمون از این رو به اون رو شد روزی به خونمون سرازیر شد به معنی واقعی
شوهرم دیوونه وار دوستشون داره
اینم قصه ی دوقلوهای سرباز امام زمان
بنده بمعنی واقعی اینو درک کردم که هیچ بهونه ای نمیشه اورد برای بچه دار نشدن
فقط کافیه توکل کنیم و توسل خودشون همچی رو درست میکنن
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯