" داشتم می رفتم حرم ، هفته پیش نرفته بودم؛ این هفته باید حتما می رفتم خیلی خسته بودم گلفروشی هم پیدا نکردم که گل بخرم خیلی دلم می خواست. . . گفتم حسن گلت رو خودت برسون رسیدم حرم سلام دادم دیدم رو مزار گل برگ ریختن، اما کم بود به حسن گفتم همین قدر! این که کمه راضی نشدم؛ نشستم قرآن خواندم خواستم زیارتنامه بخوانم بلند شدم رفتم کتاب بردارم دیدم کنار کتاب های دعا این شاخه گل صورتی رو گذاشتن گفتم مال کسی هست؟ کسی جواب نداد... با خودم گفتم حیفه این جا بمونه میزارم سر مزار اگه مال کسی هم بوده باشه میاد از سر مزار می بره جالبم این بود که صورتی بود! بردم گذاشتم سر مزار وتا وقتی که من اومدم هنوز کسی سراغش نگرفته بود حالا نمی دانم حکمتی داشت یا نداشت.... فقط می دانم که وجود این گل منو پیش پسرم سرافکنده نکرده بود، چون گلی نخریده بودم.... این گل مال هر کسی بود برا من و حسن معنای دیگری داشت . . ." به از مادرگرامی شهید 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]