هدایت شده از  هیـرش】
دنیایِ‌من پراز رؤیاست ! رؤیاهایِ‌عجیب و البته متناقض . دنیایِ‌فانتزی‌هایم هیچ‌وقت باهم تفاهم نداشتند .. یک‌بار وقتی تنها درخانه‌بودم ؛ یک بلندگو برداشتم ، یک‌کنسرت برگزار کردم به‌بزرگیِ‌شهر ! خسته‌که شدم آماده‌شدم تا به‌عنوان سخنرانِ‌پیش‌ازخطبه‌هایِ‌نمازجمعه ؛ وعده‌ی نابودیِ‌اسرائیل را بدهم ! بعد ، رفتم استادیومِ‌آزادی ، توپم را دادم شجاع‌وسرداروجهانبخش امضاء کردند .. بعدازآن رفتم بیتِ‌رهبر ؛ پائین عبایِ‌آقا را بوسیدم، انگشترشان را گرفتم(: ! بعداز آن رفتم رختکن ؛ لباسِ‌تیم‌ملیِ‌والیبال را پوشیدم ، مقابل لهستان بازی کردم . بعداز سرویسِ‌آخر چشمهایم را بستم ، بازکه‌کردم دیدم چفیه‌را بستم دورِ‌سرم شده‌ام مداحِ‌هیأت ؛ شورمی‌خوانم و همراهِ‌سینه‌زنان دستم رابالاپائین می‌برم ! شب‌شد ! قبل‌ازخواب دفترم باز‌کردم بنویسم روزم چگونه گذشت ؛‌ به‌خودم آمده‌م دیدم دارم امضاء تمرین می‌کنم ! بعدش هم پایِ‌یک قراردادِ‌صد‌میلیون‌دلاری را امضاء کردم ! ورق زدم صفحه‌ی بعد ، نوشتم : "بسم‌رب‌حسین" .. بعدهم وصیت‌نامه‌ام را نوشتم دفتررا بستم ؛ باشناسنامه‌ی دستکاری شده‌ام ازخانه زدم بیرون که برسم به جنگ‌وجبهه‌ام ! خلاصه‌که من رؤیاهایم را تصویر می‌کنم ، نگاهشان که می‌کنم ؛ یک‌تابلو رنگ‌هایش شاداب‌تر است .. همان تابلو که کنارش چفیه کشیدم‌و پرچمِ‌حسین همان که آن‌پائین سمتِ‌چپ ، قدس‌را کشیده‌ام باعکسِ‌حاج‌قاسم کنارش (: همان‌که وسطش بین‌الحرمین است آن‌بالا انگشترِ‌آقا نقش بسته .. همان‌که باخون شهدا رنگ‌شده ، باسرنیزه‌ ؛ نصب . نقاشی‌را برمیدارم می‌زنم به‌دیوار اتاقم ، تاوقتی که واقعیت‌شود ، عکس شود ، عکسش را بزنم‌بالای تختم (: دنیایِ‌من پراز رؤیاست !