هدایت شده از  هیـرش】
درس بود . مسبوق به سابقه .. رسیدم به همان تکه‌یِ‌سه‌دیدارِنادرِابراهیمی ، بدون‌ِتوجه به تشبیه‌ها و استعاره‌ها . از امام خواندم و کلمه کلمه نیوشیدم . و این اول‌بار نبود که احوالات‌ِامام بغضی نشاند بر گلویم که ندانم به چه علت ! همه‌یِ‌آن هیاهوی‌ِاهداف‌ِامام که در جوانی به بزرگی و استادی می‌ماند ، و همه‌یِ‌هر چه در سرِاو بود - مثل‌همیشه - بغض شد در نفس‌ِمن . بغضی که اسم و علت نداشت . بغض‌شادی ؟ غم ؟ یأس ؟ بغض از هیجان ؟ نه ! بغض‌ِروح‌الله . اسمش همین است . همان نبضی که با گرمای‌ِجوشان‌ِامام ، در سینه و سر و قلبم به حدت و شدت می‌زند .. به انقلاب فکر می‌کنم . به حرکت و به تأثیر . به انقلابی بودن ، به منقلب کردن تاریخ و قلب‌ِافکار و ترکیب‌های‌ِمقلوب شده .. به این فکر می‌کنم که انقلابی‌ها صفت‌ِمقلب‌القلوبی خدا را به ارث برده‌اند . بغض‌ِروح‌الله هنوز می‌تپد . بغض‌‌ِانقلاب .. به یاد می‌اورم : رودیم که آسودگی‌ِما عدم‌ِماست .