جلوی تاكسي نشسته بودم. راننده نگاهم كرد و گفت: «چقدر موها رو سفيد كردي» ! راست مي‌گفت، بيشتر موهايم سفيد شده است. گفتم: «بله» ... راننده پرسيد: «براي مردن آماده‌اي؟!» گفتم: «چي؟!» راننده گفت: «ميگم براي مردن آماده‌اي؟» گفتم: «مگه قراره بميرم؟» راننده گفت: «آره ديگه... چشم به هم بزني رفتي... زود... خيلي زود» ! براي مردن آماده نبودم حتي براي شنيدن اين حرف هم آماده نبودم، ولي انگار راننده مطمئن بود كه به زودي مي‌ميرم! به راننده گفتم: «من نمي‌خوام به اين زودي بميرم». راننده گفت: «هيچ كس نميخواد ولي خيلي هم زود نيست ...» ! دلم مي‌خواست از تاكسي پياده شوم و بقيه راه را بدوم... ولي راه دور بود و جان اين همه دويدن را نداشتم... 👤 سروش صحت ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir