دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #یکصد_ماه_اسارت #قسمت_هشتم ایشان می‌گفت اگر کسی فرار کند به همه جمع خیان
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 اگر بخواهم مثال بزنم، مثل این می‌ماند که قومی در یک جای دوردستی پشت خاکریز‌های پنهان که هیچ کسی نیست و صدایشان به جایی نمی‌رسد گیر افتاده و خدا فرستاده‌ای را برای این قوم می‌فرستد. حاج آقا پیغمبر قوم ما بود. البته ایشان خیلی بدش می‌آمد اگر کسی این توصیف‌ها را به کار می‌برد. سید آزادگان از اول برای چنین کاری ساخته شده بود. ایشان نه اینکه آنجا بخواهد رشد پیدا کند بلکه از قبل ساخته شده بود. حرف‌هایی که ایشان از همان روز اول زد بسیار کمال یافته و پخته بود. انگار حاج‌آقا مأموریت الهی داشت که بیا این قوم را از کسالت، روزمرگی و خستگی روحی در بیاور. حاج‌آقا می‌خواست مقابل دشمن بایستد، اما نه با مقابله رو در رو، چون دشمن دنبال چنین چیزی بود و می‌خواست پس از رو در رو شدن اسلحه بکشد. حاج‌آقا می‌گفت ضمن حفظ اصول، بعضی از خواسته‌های فرعی دشمن را انجام دهیم. راوی : http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹