#خاطره_ارسالی
سلام، خاطره من برمیگرده به سی سال پیش، وقتی که ازدواج کردم و پدر شوهرم از من خواست چادر سر کنم، اما من بلد نبودم!
وقتی از خونه میومدم بیرون، چادر میگذاشتم سرم اما سر کوچه در می آوردم میگذاشتم توی کیفم☺
یکی دوبار اتفاقی منو دید وبا مهربونی گفت: پس چادرت کو؟؟
بعد از چند هفته از من خواست هر روز ساعت چهار ۴ یک صفحه قرآن بخونه و من اشتباهاتش رو اصلاح کنم، در صورتی که خودم خیلی غلط داشتم.
درعرض یکسال با هم قرآن رو تموم کردیم همراه با معنی، طوری با من رفتار کردکه.....آنگاه که هدایت شدم.
من که نماز نمی خوندم، حالا رقابت در نماز اول وقت خواندن داشتیم، برای نماز شب همدیگر و بیدار میکردیم.
خلاصه یکساله از من یک عروس با حجاب، نماز اول وقت خوان ساخت ومن شدم تنها مونس همدردی هاش تا وقتی که به رحمت خدا رفت...
و حالا نتیجه زحماتش شده سه تا نوه ی با ایمان که ادامه باقیات وصالحاتش باشن، روحش شاد🙏🏻
🌺
نمونه #خاطره شماره 95
مسابقه#آنگاه_هدایت_شدم
#تذکر_همیشه_تاثیر_دارد
⭕برای مشاهده سایر خاطرات
روی هشتگ👈 #خاطره_ارسالی
بزنید.
🆔️
@aamerin_ir