0⃣9⃣3⃣
#خاطرات_شهدا🌷
💠 حضور پیکر
#شهید در
#عروسی دخترش 👇👇
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ 🏡خونواده
#ﺷﻬﯿﺪی
ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢﮐﻪ ﺑﯿﺎیید ﺍﺳﺘﺨﻮﻧﺎﯼ
#ﺷﻬﯿﺪﺗﻮنو ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ…
ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ🚪
#ﺩﺧﺘﺮ خانومی ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭﻭ باز ﮐﺮﺩ...
ﮔﻔﺘﻢ:ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ
#شهید بزرگوار🌷 نسبتی دارید؟
گفت:چطور مگه...؟!
#ﺑﺎﺑﺎﻣـــــﻪ😢...
ﮔﻔﺘﻢ: پیکرﺷﻮ⚰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ،
میخوان
#ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ_ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭنش...
زد زیر گریه😭 و گفت:
یه ﺧﻮاهشی ﺩﺍﺭﻡ..ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ
#ﺍین_ﻫﻤﻪ_ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ...
میشه به جای ظهر پنجشنبه،
#شب_جمعه بیاﺭﯾﺪﺵ...؟!😭
🍂شب جمعه...
#ﺗﺎﺑﻮتو_ﺑﺎ_ﺍﺳﺘﺨﻮنا
بردﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ😔...
ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍغونی🎊 کردن،ﺭﯾﺴﻪ ﮐﺸﯿﺪن.کوچه ﺷﻠﻮغه و مردم ﻣﯿﺎﻥ و میرﻥ👥👥
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ و پرسیدیم
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼہ ﺧﺒرررﻩ…⁉️
گفتند:
#ﻋﺮﻭسی ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾـﻦ ﺧﻮﻧہ ست…!
ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ،ﺩﯾﺪﯾﻢ؛ﺩﺧﺘﺮﻩ
#ﺑﺎﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮ ﮐﻮﭼﻪ و داد میزد:
#ﺑﺎﺑﺎﻣــﻮ کجا میبرید...؟
ﻧﺒﺮﯾـﺪش...😭
یه عمر ﺁﺭﺯﻭم بود که
#ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ی
#ﻋﻘﺪم باشه.ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ.ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ...
ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻬﺎﺭ تا تیکه اﺳﺘﺨﻮوﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ،
#ﮐﻨﺎﺭﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻋﻘﺪ...
#استخوون_دست باباشو برداشت…
کشید رو سرش و گفت:
#بابا_جون ببین دخترت عروس شده👰
برای بار سوم میپرسم:
عروس خانوم وکیلم...؟
#با_اجازه_پدرم_بله ...😭😭😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh