🌷شهید نظرزاده 🌷
یه مرداب خشکیده ام ‌‌.. اما !! منم یه زمانی مثل شماها زلال و جاری بودم پاااک بودم! کنارتون بودم! عزی
سالها پیش وقتی برای اولین بار پای تماشای📺 👋 نشستم در کنارِ حس و حال عجیبی که بهم دست میداد باخودم فکر میکردم فاصلم با کدوم یکی از شخصیت های این فیلم نزدیک تره.... فکرش رو هم نمیکردم که حرفهای روزمره خودم رو از زبان داستان بشنوم👂 امروز بعد از ده ها بار تماشای حال و روزم، زمزمه🎵 کردم که... مسلم؛سخن از زبان من میگویی... همیشه وقت خودم رو بین جمع اونایی میدیم👀 که اومدن به رفیق جاموندشون👥 سر بزنن و حالشو بپرسن از سنگ دلی داستان ناراحت بودم و دلم برا مسلم قصه میسوخت😢 باخودم میگفتم اگه شهید بشم مثل مرتضی تو جعبه حرف نمیزنمو برای رفیق جاموندم سنگ تموم میزارمو👌 تو حال و هوای رهاش نمیکنم💞 اما امروز دلم برا خودم میسوزه و از سنگ دلی رفیقای شهیدم دلخورم. دل خورم🙁 شایدم خون دل میخورم چه جملات ملموسی میگه، مسلم قصه؛ -منم یه زمانی مثل شما زلال و جاری🏞 بودم -پاک بودم کنارتون بودم بودم -اگه همه اینا نبودم؛ بابا نوکرتون که بودم.. -این رسم نمیشه من جابمونم👤 -باحسرت بی بی تنها بمونم -بی بی کمکم کن😔.... 💠یا مولای انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَهً رَحِیمَهً  📩ارسالی از 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh