💠 معنویت انقلابی ♦️امام خیلی از دستت عصبانی‌ست♦️ ▪️چاپ کتاب تحریرالوسیله▪️ 🔰شیخ محمود قوچانی[۲] 🔸یک داستان کوتاهی عرض کنم. یک شب آقای فرقانی آمد. گفت حاج آقا مصطفی با شما کار دارد. ما رفتیم ایشان گفت فلان کسی که رابط چاپ این کتاب تحریر الوسیله است منزل ما آمده است. می‌خواستیم با هم یک نشستی داشته باشیم و هماهنگی‌هایی را با هم انجام دهیم. 🔹این را مستحضر باشید امام کتابها و حتی رساله هایشان را از وجوهات چاپ نمی‌کردند. یعنی کتاب‌ها کلا با پول دیگری چاپ می‌شد. در آن زمان شخصی به نام صدوقی بود که در بازار تهران کاغذ فروش بود. او بانی چاپ بود به واسطه‌ی آقایی که منزل حاج آقا مصطفی آمده بود. 🔸حاج آقا مصطفی گفتند فلانی! این کتاب در قطع وزیری چاپ شده است. بهتر بود به صورت یک کتاب بزرگ علمی چاپ می‌شد. 🔹 به نظرم آمد قبل از این‌که به منزل حاج آقا مصطفی برویم، بروم و نظر امام را هم بگیرم. ما پررو بودیم و هر وقتی می‌خواستیم می‌رفتیم. 🔸اول صبح رفتم خدمتشان. نظر حاج آقا مصطفی را در مورد قطع کتاب گفتم. گفتند نه نه همین خوب است. 🔺رابط، حاج آقا مجتبی تهرانی از شاگردان امام در قم بودند. برای زیارت آمده بودند. آخر کار آقایان فرمودند به جای این تیتری که پشت صفحه‌ی اول کتاب نوشتید، ما تیتر دیگری را برای شما طراحی می‌کنیم. آنچه که خاطرم می‌آید این بود:«تألیف آیت الله العظمى زعيم حوزات العلميه الامام الخمینی». 🔹چاپ جلد اول تمام شد. از چاپ‌خانه به زیر زمین بیت امام آوردیم و همه را برای توزیع چیدیم. چند روز نگذشته بود آقای فرقانی اول صبح به منزل ما آمد. وضویی گرفتم و لباس پوشیدم و رفتیم. 🟥 آقای فرقانی به من گفت امام خیلی از دستت عصبانی است. گفتم چرا؟ گفت نمیدانم فقط آماده باش. من هر چقدر فکر کردم که من كجا اشتباه کردم یا کار بدی کردم چیزی یادم نیامد. 🔸ما رفتیم دیدیم امام اخم‌هایش در هم است. بعد فرمودند این چیه که نوشتی؟ تا این را گفتند ما تا آخر خط را خواندیم. کتاب را به طرف من پرت کردند و فرمودند: دروغ به این بزرگی؟! من اینجا یک طلبه‌ای بیش نیستم. ❓«زعیم حوزات العلمیه»؟ این را دو بار تکرار کردند. حاج اقا مجتبی بعد به من گفت اگر من بودم می‌گفتم عجب طلبه‌ای که دارد شهریه‌ی حوزه ها را می‌دهد؟! 🔸به امام عرض کردم خاطر مبارک‌تان هست در جلسه‌ای با چند نفر راجع به چاپ تصمیم گرفتیم با همدیگر هماهنگی داشتیم. فرمودند در هر صورت کار بسیار بدی کردید. حق ندارید یک دانه از این‌ها را در بازار پخش کنید. تمام این‌ها را ببرید و در شط کوفه بریزید. بسیار کار بدی کردید. 🔹گفتم جلدش را عوض می‌کنیم یا شاید بتوانیم این نوشته را کور کنیم. یک نفس عمیق کشیدند و گفتند همین کار را بکنید. هر چقدر هم خرج داشته باشد می‌دهم. گفتم چشم. 🔸انگار دیگر ایشان سبک و راحت شده باشند. گفتند زود نتیجه کار را به من برسان. من بعد از درس آیت‌الله خویی به چاپخانه رفتم. گفتم امام نسبت به این تیتر مشکل دارد می گوید دروغ است. ♦️ همه مبهوت مانده بودند. بالاخره دوتا از این کتاب‌ها را که همراه ما بود برد زیر دستگاه طلاکوبی و تیتر را کور کرد. آن دو تا کتاب را خدمت امام آوردم. امام با دقت به آن‌ها نگاه می‌کرد. ایشان کتاب را به چهار طرف می‌چرخاند و نگاه می‌کرد که این نوشته خوانده می‌شود یا نه. بعد هم گفتند خوب شد. همه را به همین شکل کار کنید. 🔹امام حاضر نشد نامش این گونه در حوزه‌های علمیه و در جامعه مطرح شود. این نشان از چیست؟ 📌 منتشر شده در شماره «امام حوزه» 👇پیوستن به کانال نشریه خط 👇 ┈┄┅═✾ خــــــــــــــــــط ✾═┅┄┈