جستاری در چگونگی تحول در دانش تاریخ ✍ محمدصادق رجبی اخیرا در قالب یک کرسی ترویجی ، در دانشکده الهیات دانشگاه علامه طباطبایی ره ، نشستی با عنوان 《چگونگی تحول در دانش تاریخ》برگزار شد. آقایان دکتر طاووسی، دکتر گرامی و دکتر اشتری به بیان دیدگاه‌های خود و تقد دیدگاه یکدیگر پرداختند. با توجه به اهمیت بالای موضوع این نشست ، و نکات در خور تاملی که در این نشست بیان شد ، لازم دیدم چند سطری در این خصوص مرقوم نمایم‌. بحث تحول در دانش تاریخ از مباحث مهمی است که مورد دغدغه بسیاری از دانشیان تاریخ بوده و هست. در این خصوص باید دقت داشت که تحول در تاریخ به مثابه یک رشته(Discipline) با تحولات تاریخ نگاری خلط نشود. در باب تحول در دانش تاریخ نیز می توان از حیثیات مختلف به آن نگاه کرد: گاهی تحول در باب آموزش تاریخ است ، در مقابل ، تحول در پژوهش‌های تاریخی است. همچینن گاهی تحول در باب متدولوژی و ارائه سبک های جدید روشی در تاریخ پژوهی است. گاهی نیز ، تحول در ایجاد ژانرهای جدید تاریخی است ، و به تبع فهم و تفسیر درست از هر یک از حوزه های تاریخ پژوهی. فارغ از چسیتی و چگونگی تحولات مزبور ، و قبل از ورود در آنها ، به زعم اینجانب ، ضروری است تا کاستی های مفهمومی جدی‌ای که دانش تاریخ با آن مواجه است را شناسایی و بازخوانی یا بازتولید مفهمومی نمود. بطور مثال: _ ایا علم تاریخ ماهیتا مطلق است یا مضاف؟ _میزان تاثیر هر یک از متعلقات تاریخی در منطق پژوهش تاریخی ، جقدر است؟ _قلمرو مسائل دانش تاریخ از کجا تا کجاست؟ آیا رخدادهایی که شاهدان عینی آن هنوز زنده هستند، به تعبیر دیگر وقایع عصر زیستی ما ، جزو تاریخ است؟ _مصادیق تواریخ علوم ، جزو حوزه دانشی تاریخ است یا حوزه دانشی علمی که قرار است تاریخ آن نوشته شود؟ _ آیا نوشتن تاریخ یک متعلق مستلزم اشنایی با آن متعلق است؟ _ کارویژه اساسی دانش تاریخ و تاریخ‌شناس چیست؟ و .... اینها و سوالات و ابهاماتی دیگر از این دست لازم می نمانید که قبل از هر چیز به دنبال تحول در مفاهیم و چارچوب‌های نظری دانش تاریخ بود ، و پس از ارائه تلقیات و خوانش های مختار ، به دیگر ساحت‌ها پرداخت. در تکمیل این نوشتار و توضیح و پاسخ سوالات ذکر شده باید گفت که تاریخ اساسا و ماهیتا علمی است مضاف و تاریخ مطلق نداریم. یعنی دائما تاریخ در تعلق به یک متعلق خاص بیان و نوشته می شود. مثل تاریخ اسلام. تاریخ ایران و.... همچنین مقتضای پژوهش در تاریخ ، حسب هر متعلق تاریخی متفاوت خواهد بود. مثلا پژوهشگر تاریخ ایران باستان باید از داده‌های باستان شناختی استفاده کند ، یا مثلا پژوهشگر تاریخ اسلام و تشیع باید در پژوهش های خود از منبع وحی و وحیاتی استفاده کند که در دیگر حوزه های تاریخ پژوهی مثل تاریخ اروپا چنین جیزی وجود ندارد. مثال دیگر در خصوص تاریخ عصر جدید است ، که پژوهشگر آن با منابع جدیدی مثل ژورنال ها ، تصویرها ، فیلم ها ، و یا حتی با گزارش شفاهی یا بعضا متواتر شاهدان عینی ؛ مواجه است. منابعی که عملا در دیگر حوزه های تاریخ پژوهی وجود ندارند. بحث دیگر در باب تواریخ علم است ، مثل تاریخ ادبیات ، تاریخ فلسفه، تاریخ هنر و .... مسئله این است که تاریخ این علوم را باید مورخ بنویسد یا عالم همان علم؟ مثلا تاریخ ادبیات را باید ادیب بنویسد یا مورخ؟ برخی در این خصوص ممکن است مدعی بشوند که تاریخ مزبور را باید عالم همان علم بنویسد، بدین استدلال که تاریخ یک علم عبارت است از سیر تطور و چگونگی گزار مفاهیم آن دانش در بستر زمان ، و طبعا نوشتن چنین تاریخی مستلزم تسلط بر مفاهیم و داده‌های یک علم است که جز در اختیار عالم آن علم نیست. اما در پاسخ می توان گفت که نوشتن چنین تاریخی قیل از نیازمندی به انشایی با مفاهیم ان علم ، نیازمند یه آشنایی با منطق پژوهش تاریخی است چون در هر صورت این یک پژوهش تاریخی است و نه پژوهش ادبیاتی یا... و خروجی آن یک معرفت تاریخی خواهد بود نه معرفت ادبیاتی یا فلسفی یا ... از درون همین بحث می توان بحث دیگری را گشود و آن اینکه آیا در نوشتن تاریخ یگ چیزی لزوما باید با آن چیز آشنایی داشت؟ مثلا اگر مورخ قرار باشد که تاریخ تشیع امامی را بنویسید حتما باید با این مذهب آشنایی داشته باشد؟ چرا؟! این‌ها همه مطالبی است که بسیار جای بحث و اتخاذ مبنا دارند. با توجه به آنچه که ذکر شد می توان اینطور مدعی شد که هر یک از حوزه های تاریخ پژوهی به خاطر تفاوتی که از برخی جهات روشی و منبع شناختی با دیگر حوزه های تاریخ پژوهی می یابند، این قابلیت را ایجاد می کنند که بتوان تحول در دانش تاریخ را بالخصوص در همان حوزه پی گرفت. مثلا تحول در تاریخ تشیع تحول در تاریخ پژوهی انقلاب و .... نتیجه: قدم اول و اساسی در تحول آفرینی در دانش تاریخ ، بازخوانی و بازتعریف مفاهیم بنیادین این دانش است. و از این قسمت باید تحول آفرینی را آغاز نمود. 🏛☜‌[ آن سوی تاریخ ]☞⁩🏛