#قسمت_۶
...دلال که خیلی خوشش اومده بود بهش قول داد اگه موفق بشه جایزه خیلی خوبی بهش میده، وعده ی دلال هوش از سر بچه برد و اون تصمیم گرفت به هر قیمتی موفق بشه، تلاش بچه دلال که در طول سالها سختی هايي و برای ایران خانم ایجاد کرده بود زمان نوه ها هم ادامه داشت و با دستگاه هایی که ساخته بودن تونسته بودن در هر موقع و هر جا به اعضای خانواده نزدیک بشن و باهاشون تبادل افکار داشته باشن، از همین طریق ذهنیت تعدادی از بچه ها و نوه های ایران خانم که از نسل وجنس مرد خانه زاد دلال بودن، جذب کردن، اونا در آرزوی زندگی راحت، دل و دین به ثروت دلال فروخته بودن و موفقیت و در کنار گذاشتن کینه ها از دلال میدونستن، این طرز فکرشون باعث شده بود اشتباه گذشتگان و تکرار بکنن، اشتباهاتی که روند بهبودِ مادر و کند کرده بود ، ایران که در این سالها بسیار قوی شده بود تا جایی که به همسایه هاش هم کمک میکرد تا در برابر دلال و ظلم هاش مقاومت کنن، جفا و غفلت بعضی از بچه هاش تحمل میکرد او میدونست اونها باید به تجربه، آگاهی و باور برسند، برای رسیدن به این باور و آگاهی، ایران برای بچه هاش قصه گفت، قصه های واقعی، اونا با هم حرف زدن، گفتن و خندیدن، گریستن، خشمگین شدن و تلاش کردن برای آگاهی...
ایران میدونست نتیجه با عزت زیستن، تربیت نسلی آزاده است که با عشق و ایثار و آزادگی،اون اتفاق بزرگ و رقم میزنن...
حالا موعد اون اتفاق بزرگ برای ایران رسیده بود... و ایران داشت در نگاه نسلش نور بصیرت و آگاهی را علیرغم سایه ای که کمبود، تحریم و خیانت بر چهره شون انداخته بود، میدید...
✍ مـحـمــ🔆ــد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI