eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
20.8هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
20.6هزار ویدیو
75 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ عامل بین و از زبان برنامه دِیلی شو‌ ‌ 🔺ترِوِر نوآ: آمریکا در همه کشورهای همسایه ایران پایگاه زده! بعد ناراحت است که ایران سر هایش را گرفته سمت نیروهای .😐 ایران اسلحه‌هایش را هر سمتی بگیرد، طرف نیروهای آمریکاست و آمریکا حساب می‌شود!‌ 👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از  محمد عبدالهی
چگونه برای ما می سازد: مثلا: 🔰 روایت میسازد: «حکومت ، بزرگترین جهان است. ایران عامل در و جهان است»: بر اساس این روایت صدها برنامه ساخته می شود که نشان دهد عامل مشکلات ، و صنعت هسته ای و موشکی است. یعنی توان نظامی ایران که کمتر از 5 درصد کل بودجه کشور را مصرف می کند، و نقطه قوت کشور برای دفاع از تمامیت ارضی و امنیت مردم است، به عنوان یک نقطه ضعف نشانه گرفته می شود. از ، لبنان، حکومت و تمامی متحدان و بازوهای منطقه ای ایران اعتبارزدایی و می شود. برای تخریب هر چه بیشتر مقاومت، انواع ها علیه مردم عراق، مردم لبنان و فلسطین و سوریه و.. ساخته میشود، حتی کمپین «نه به » برای جلوگیری از روند فقرزدایی در ملتهای منطقه با حمایت ایران به راه میفتد و.. 🔰روایت میسازد: «جنگ تحمیلی و دفاع بیهوده و حماقت بوده و هست»: برای این روایت، که ذیل خط راهبردی شکنی ساخته میشود، به انواع روشها از تقدس زدایی میشود: تشکیک در شروع کننده جنگ، تقلیل به دعوای شخصی رهبران دو کشور، جنایت ایران علیه عراق و..، بخاطر وطن پرستی و تعصب نژادی یا حتی کنجکاوی و جوگیری و امتیازات مادی به جنگ رفتند، نه اسلام و قرآن و.. و... برای این روایت انواع خبر و حتی میسازند: مستند جام زهر و.. ✍️ متن کامل این یادداشت در ☑️ @abdollahy_moh
🔴 جان #بولتون هم اخراج شد.. 😉 اعلام شکست سیاست #جنگ و #تهدید علیه #ایران.. روسیاه #اصلاحطلبان ترسو یا خائنی که ملت را از این غول کاغذی میترساندند👆 #اصلاحات #روحانی #ظریف #نه_جنگ_میشود_نه_مذاکره #مذاکره #گرانی #اقتصاد #دلار #ونزوئلا #جنگ_طلبان #آمریکا #ترامپ #مجاهدین_خلق #پهلوی #منافقین #برانداز #انقلاب_اسلامی #رهبر #خامنه_ای #آیت_الله_خامنه_ای 👉 @roshangarii 🌹
🔺بنیاد شهید چه میکند؟ #شهرداری تهران و بعضی دیگر از شهرها، عامدانه و آگاهانه شروع به حذف واژه "شهید" از خیابانها کرده اند.. در این میان برخی جوانان انقلابی به راه افتاده و اقدام به برچسب گذاری نام #شهید کرده اند. و #شهرداری_تهران به جای تقدیر و تشکر از این جوانان، شروع به #تهدید علیه این جوانان کرده است. 🚩سوال من این است که #بنیاد_شهید کجاست؟ بیش از 230 هزار #شهید برای #اسلام و #انقلاب و #ایران جان داده اند، دریغ از یک کتاب یا یک نرم افزار یا پژوهش کامل از #وصیتنامه های این شهدا. پراکنده و جسته و گریخته، دیگرانی با غیرت و عشق، کتب و نرم افزارهایی تهیه کرده اند ولی بنیاد شهید کجاست؟ 👈بودجه بنیاد شهید نزدیک به 14 هزار میلیارد تومان است، ولی سازمان تحت ریاست #شهیدی ، باجناق #ناطق_نوری و #آخوندی چه فعالیتی بجز فعالیت های عادی و اداری، برای حفظ نام و یاد شهدا داشته؟ 🔺حتی اکنون که به مبارزه با "کلمه شهید" برخاسته اند، بنیاد شهید و #سازمان_حفظ_آثار_و_ارزشهای_دفاع_مقدس، غایب است. ساکت است. چرا؟ ✅اگر زنده بودند، اکنون نه تنها نام شهید از کوچه خیابانها حذف نمیشد، که در سردر هر کوچه عکس و جمله ای از وصیت نامه #شهدا نصب میشد تا صرفا حرکتی نمادین بر کوچه هامان نباشد. تا راه شهدا در کوچه خیابان هایمان گم نمیشد.. به قول مرحوم #آقاسی.. گفت فحشا در کجا آید پدید.. گفتمش در کوچه های بی شهید.. #محمد_عبدالهی ☑️ @abdollahy_moh
هدایت شده از  محمد عبدالهی
وزیر امور خارجه گفته در صورت خروج نیروهای خارجی از ، داعش به این کشور بازمی‌گردد... آیا میدانید این حرف احتمال نیست، خبر نیست، بلکه است! یعنی ای ها! اگر ما برویم، دوباره را به جانتان میندازیم. آری. غربیها پدرخوانده داعش اند و داعش بهانه و ابزار آنها! در توییتر 👇 https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh
🚩 انقلاب: تنها راه پیش روی ملت قوی تر شدن است 🔹منظورم از ، فقط نیست بلکه کشور قوی شود، وابستگی به تمام شود و جهش و فن آوری ادامه داشته باشد. همه این ها با پشتوانه حضور مردم تحقق می یابد. با با حضور با و با و پرهیز از تنبلی این اگر شد به توفیق الهی، دشمن جرات هم دیگر نخواهد داشت # 👉 @roshangarii 🚩
🔶 از نظر #ترامپ کشورها دو دسته اند: 1. گاوهای شیرده که راحت میگذارند بدوشیم شان! ( #عربستان، #امارات و..) 2. کشورهای مستقل که باید #تهدید و #تحریم شان کنیم! ( #روسیه، #چین، #ایران، #ونزوئلا و.. ) واقعا چرا باید همه دنیا به #آمریکا و #اسرائیل خدمت کنند؟ چرا نمیگذارید خودمان باشیم؟! #عراق #مرگ_بر_آمریکا #استعمار #اشغالگری #شهید_سلیمانی #اصلاحات #روحانی #مذاکره #برجام #لیبی #کویت #عمان #بحرین #یمن #افغانستان #پاکستان #ترکیه #اردن 👉 @roshangarii 🚩
🔴 #ترامپ: سردارتان را کشتیم رهبرتان را ترور میکنیم (تهدید) سردارهای بعدیتان را هم ترور میکنیم (تهدید) به سردار شهیدتان فحاشی کردیم #برجام تان را پاره کردیم (پیمان شکنی) به بقیه هم فشار میاریم خارج بشن (جنگ سیاسی) #تحریم ها را شدیدتر میکنیم (جنگ اقتصادی) تمام #رسانه هایتان را میبندیم (جنگ رسانه ای) هر #ایرانی بخواد وارد #آمریکا بشه تحقیرش میکنیم درحال جنگیدن تمام عیار و وحشیانه با شما هستیم! ❌ #ظریف: میای دوباره با هم #مذاکره کنیم؟!!!!!😳😳 ✅هیچ انسان آزاده‌ و عاقلی، وسط معرکه‌ نبرد و یا در شدت و سختی، دستِ ذلت به سمت دشمن دراز نمیکنه. مگر یک #خائن. چون پیام ضعف=تشویق دشمن به تجاوز بیشتر. تف به شرفت خائن که شرف ملت ما را لگدمال کردی #ظریف_خائن #روحانی #اصلاحات #سرطان_اصلاحات #نفوذی #جاسوس #گاندو #شبکه_نفوذ #جنگ #جنگ_اقتصادی #جنگ_سیاسی #جنگ_رسانه_ای #جنگ_نظامی #تهدید #رهبر #شهید_سلیمانی #مجلس 👉 @roshangarii 🚩
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 وحشت از جانشین بترسید و از این ترس بمیرید 🌿🌿🌿🌿🌿 قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﺑﮕﻮ : ﺍﻱ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ! ﺍﮔﺮ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻴﺪ ﻧﻪ ﻣﺮﺩم ﺩﻳﮕﺮ ، ﭘﺲ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮﻳﻴﺪ (ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ .) سوره مبارکه جمعه آیه ۶ 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از  محمد عبدالهی
فرمان به ستاد کل در تشکیل برای جبران بحران بزرگ در مدیریت بحران، یعنی «خلاء درگیر بودن راس مدیریتی» و در نتیجه «تصمیمات مردد» و «سستی در اقدام فوری» بود. مهمترین خاصیت یک مدیریت نظامی، تصمیمات فوری و قاطع در و است. https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh