eitaa logo
انتشارات راه یار
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
710 ویدیو
25 فایل
انتشارات راه‌یار؛ نشر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی تهران،میدان انقلاب،خ ۱۶آذر، حسینیه هنر 02142795454 rahyarpub.ir بله: ble.ir/rahyarpub اینستاگرام: instagram.com/raheyarpub.ir باشگاه مخاطبان: ble.ir/join/NWFhMjk2N2
مشاهده در ایتا
دانلود
ماموریت خدا 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 *☑️ «احمدرضا مدام به کتابخانه می‌آمد و کتاب به امانت می‌برد... احمدرضا چند سال از من کوچک‌تر بود؛ اما با اینکه سنش کم بود، او را عضو گروه مطالعاتی خودمان کردیم... رشد ذهنی خیلی خوبی داشت و بالغ‌تر از بچه‌های دیگر بود. توانایی خاصی در مطالعه داشت و همیشه سؤال می‌کرد...». (صفحه 142)* 🔴 این گوشه‌ای از خصایص شهید سعیدی بوده، از زبان دوست و استادش. جوانی کوشا و فعال و آگاه که راهش را نه از سر ناآگاهی و دنباله‌روی، بلکه از سر آگاهی و فکر و مطالعات بسیار انتخاب کرده بود. آگاهی‌ای که در اثر حضور در کلاس‌ها و دوره‌هایی تحت عنوان «مکتب توحید» کسب کرده بود. 🔴 در جای‌جای کتاب و در بیشتر روایات دوستان احمدرضا به حضورشان در «مکتب توحید» اشاره شده است. حضور احمدرضا در مکتب توحید مسجد محله‌شان، نقطه عطف شروع کارهای مبارزاتی بوده است. در آنجا بود که تحت نظارت اساتید و همراه دوستانش، کتاب‌خوان شد، آگاه شد و در جریان اتفاقات سیاسی اجتماعی قرار گرفت و در نهایت راه مبارزه و کمک به مردم ستم‌دیده افغانستان و شهادت را انتخاب کرد. *🔴 رجایی، نویسنده و تدوین‌کننده این کتاب، قدم به قدم دست خواننده را می‌گیرد و با مصاحبه‌ها و روایاتی ما را با شهید احمدرضا سعیدی آشنا می‌کند.* 🔴 در جاهای مختلفی از کتاب، بنا به مکان شهادت شهید سعیدی، افغانستان و مصاحبه با افراد افغانستانی‌تبار، *از لهجه افغانستانی در گفت‌وگوها استفاده شده است که نویسنده با خوش‌سلیقگی آنها را تغییر نداده است و با آوردن پانوشت‌هایی معانی لغات را تبیین کرده است. برخورد خواننده با این لغات لهجه‌دار موجب بیشتر قرار گرفتن خوانند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 کتاب مأموریت خدا 👇
انتشارات راه یار
📖 #معرفی_کتاب کتاب مأموریت خدا 👇
☑️ «احمدرضا مدام به کتابخانه می‌آمد و کتاب به امانت می‌برد... احمدرضا چند سال از من کوچک‌تر بود؛ اما با اینکه سنش کم بود، او را عضو گروه مطالعاتی خودمان کردیم... رشد ذهنی خیلی خوبی داشت و بالغ‌تر از بچه‌های دیگر بود. توانایی خاصی در مطالعه داشت و همیشه سؤال می‌کرد...». (صفحه 142) 🔴 این گوشه‌ای از خصایص شهید سعیدی بوده، از زبان دوست و استادش. جوانی کوشا و فعال و آگاه که راهش را نه از سر ناآگاهی و دنباله‌روی، بلکه از سر آگاهی و فکر و مطالعات بسیار انتخاب کرده بود. آگاهی‌ای که در اثر حضور در کلاس‌ها و دوره‌هایی تحت عنوان «مکتب توحید» کسب کرده بود. 🔴 در جای‌جای کتاب و در بیشتر روایات دوستان احمدرضا به حضورشان در «مکتب توحید» اشاره شده است. حضور احمدرضا در مکتب توحید مسجد محله‌شان، نقطه عطف شروع کارهای مبارزاتی بوده است. در آنجا بود که تحت نظارت اساتید و همراه دوستانش، کتاب‌خوان شد، آگاه شد و در جریان اتفاقات سیاسی اجتماعی قرار گرفت و در نهایت راه مبارزه و کمک به مردم ستم‌دیده افغانستان و شهادت را انتخاب کرد. 🔴 رجایی، نویسنده و تدوین‌کننده این کتاب، قدم به قدم دست خواننده را می‌گیرد و با مصاحبه‌ها و روایاتی ما را با شهید احمدرضا سعیدی آشنا می‌کند. 🔴 در جاهای مختلفی از کتاب، بنا به مکان شهادت شهید سعیدی، افغانستان و مصاحبه با افراد افغانستانی‌تبار، از لهجه افغانستانی در گفت‌وگوها استفاده شده است که نویسنده با خوش‌سلیقگی آنها را تغییر نداده است و با آوردن پانوشت‌هایی معانی لغات را تبیین کرده است. برخورد خواننده با این لغات لهجه‌دار موجب بیشتر قرار گرفتن خواننده در فضای کتاب می‌شود. 🔴 در بخش‌های پایانی کتاب، اندک‌نامه‌ها و وصیت احمدرضا سعیدی ضمیمه شده است و نیز عکس‌های بسیاری از نوجوانی تا بزرگسالی شهید و نیز مزارش در افغانستان ضمیمه شده است که بسیار برای خواننده روشن‌کننده است. 📓 کتاب ماموریت خدا: برگی از زندگی مجاهد شهید افغانستانی، احمدرضا سعیدی ✍️ نویسنده: مرحوم محمدسرور رجایی تهیه کتاب مأموریت خدا 💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی ✅ rahyarpub.ir@Rahyarpub
📆 24 مهر، سالگرد رجعت پیکر شهید مجید سلمانیان 📖 کتاب اردیبهشت اتفاق افتاد؛ روایت زندگانی مدافع حرم و طلبه جهادی، شهید مجید سلمانیان
انتشارات راه یار
📆 24 مهر، سالگرد رجعت پیکر شهید مجید سلمانیان 📖 کتاب اردیبهشت اتفاق افتاد؛ روایت زندگانی مدافع حرم
🔰 خودم را رساندم به مجیدم. تابوتش را سفت بغل زدم. نمی‌گذاشتند باز کنیم. بعدازظهر پیکرها را بردند معراج شهدای مشهد. به یکی از سردارها التماس کردم بگذارد مجید را ببینم. - مادر جان، عجله نکن. می‌بینی. - بعد از پنج سال بچه‌م اومده. می‌گی صبر کن؟ شما یه لحظه بچۀ خودتون رو نمی‌بینین دلتون هزار راه میره. 🔰 آقای حق‌شناس کسی که مجید را تفحص کرده بود، آمد جلو و خودش را معرفی کرد: «حاج خانم، بی تابی نکن برای دیدن پیکر. از مجیدت برات تبرکی دارم. لباس‌هاشو برات آوردم. همون‌هایی که پنج سال زیر خاک بوده. همونجوری خاک آلود اوردم برات. رسیدیم تهران میارم». - پیکر مجیدم رو همون جا پیدا کردی؟ - پیکر رو حرومی‌ها سه کیلومتر جابه‌جا کرده بودن. توی منطقۀ زیتان پیداش کردیم. یک خاک سطحی و کم عمق هم ریخته بودند روی پیکر. - پسرم، تو رو خدا فقط این رو بهم بگو، مجید سَر داره؟ 🔰 زد زیر گریه. سَرش را انداخت پایین و رفت... 💳 جهت تهیه کتاب اردیبهشت اتفاق افتاد با 15 درصد تخفیف کلیک کنید 💠 انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی ✅ rahyarpub.ir@Rahyarpub