eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
436 عکس
129 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۲از۲)
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلان‌های آشفته!» (یادداشت سوم/۱از۳) بین دو فیلم و ، نماز مغرب و عشاء را می‌خوانم و فرصتی می‌شود تا سری به بزنم... دارد تلفنی، با فردی صحبت می‌کند که گویی متخصص صوت است، از این‌که فیلم‌ها فاقد فناوری دالبی هستند گلایه می‌کند و می‌گوید این همه خرج کردیم برای تجهیز محل نمایش به دالبی، اما تا این‌جا فایده زیادی نداشته... تلفنش که تمام می‌شود توضیح می‌دهد فرد پشت خط، دالبی مجموعه را نصب کرده و در کارش خبره است... صوت خیلی از مجموعه‌های مهم را هم او پشتیبانی می‌کند... ظاهراً چند فیلم از جشنواره را برده‌اند، آقا دیده‌اند... و نکاتی هم گفته‌اند و... که چون نقل رسمی نیست، اسم فیلم‌ها و... را نمی‌آورم... 💠💠💠 گپ کوتاهی می‌زنیم، از کیفیت پایین فنی آثار در کلیت جشنواره، انتقاد دارد... از دو فیلم اثر و کار می‌گوید که مملو از صحنه‌های زننده و چندش‌آور هستند، از کشیدن و استنشاق ماری‌جوانا و گُل و هروئین تا بالاکشیدن زهرماری و... تا ردوبدل‌شدن سخیف‌ترین الفاظ و عبارات... تأکید می‌کند درباره حریم حجاب و پوشش حرفی نمی‌زنم چون اصلاً حریمی نمانده... می‌گوید فقط عباراتی در حد خفه‌شو، گم‌شو، بی‌شعور و عوضی و امثال این‌ها بیش از صدبار در دو فیلم تکرار شده‌اند... باقی فحش‌ها و الفاظ رکیک هم که بماند! درباره سطح نجابت این دو فیلم، همین بس که می‌گفت دیدن‌شان همراه خانواده که هیچ، حتی فقط همراه همسر، مایه خجالت و شرمگینی است! البته شاید هم زیادی خجالتی و نجیب است... درباره فیلم هم که قرار است ببینم، می‌گوید: «فیلم شل ساخته شده!» ابتدا فکرکردم منظورش این است که فیلم حریم تقیدات دینی و عرفی را نگه نداشته، اما توضیح می‌دهد که خیلی کند و خسته‌کننده و‌ یکنواخت ساخته شده... گاهی یک صحنه و گاه حتی یک نما(پلان)، کل سکانس را گرفته و منجر به سکانس‌پلان‌های کش‌دار و ممِلّ شده... «ظاهر» ساخته و تهیه‌کنندگی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» است... فیلم اول کارگردانی که پیش از این با یک سریال تلویزیونی () و یک فیلم تلویزیونی () هنوز نامی در میان نام‌ها نیافته است... 💠💠💠 منتظر فیلم «ظاهر» هستیم که بر صفحه نمایش، نقش می‌بندد، یک لحظه احتمال می‌دهم تبلیغات باشد، اما در جشنواره که تبلیغات نداشتیم! نام «بنیاد سینمایی فارابی» و «جوزان فیلم»، شرکت خانوادگی جوزانی‌ها هم به‌عنوان صاحبان محصول، پشت‌بندش می‌آید و فیلم شروع می‌شود... بله! برنامه پخش تغییر کرده و البته مخاطب هم خبری نداشته... من که با توضیحات درباره «ظاهر» خوشحال شدم فیلم تغییر کرده! 💠💠💠 «کشوری که دادگستری مستقل ندارد، «بهشت تبهکاران» است» فیلم با این جمله شروع می‌شود... و به حضور و افتخار می‌کند... در ابتدا و انتهای فیلم اشاره‌ای به واقعی‌بودن قصه نمی‌شود، اما ظاهراً یک قصه واقعی دست‌مایه اصلی فیلم‌نامه قرار گرفته... در سکانس اول یک قتل در تهران اتفاق می‌افتد، فیلم به دو بخش کلی تقسیم می‌شود؛ شش‌ماه قبل از این سکانس و حدود یک‌ماه بعد از آن... قصه فیلم برمی‌گردد به نیمه دوم سال ۱۳۲۸ تا شهریور ۱۳۲۹... همان سالی که در پایان آن، صنعت نفت ملی می‌شود... وارد دفتر می‌شود، صدای گلوله‌ای می‌آید، اول پژمان بازغی که گلوله خورده و سپس آرمان اسلحه دردست از اتاق خارج می‌شود... جماعتی می‌ریزند و آرمان را زیر مشت و لگد می‌گیرند... فیلم برمی‌گردد به شش‌ماه قبل، آبادان و قصه را تا همان سکانس ابتدایی ادامه می‌دهد... ادامه دارد... @qoqnoos2
ققنوس
«یک روز در موکب، همراه با یک موکب‌آرتی» (اربعین‌نوشت۱۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴شنبه|۲۲مرداد۱
«کاش حاج‌آقای هوایی خواب بوده باشد!» (اربعین‌نوشت۱۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴شنبه|۲۲مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷| خاطرتان باشد در موکب «مدینةالإمام‌المهدی‌»، مشغول گفت‌وگو با آقا بودیم که دیگر تعداد کاراکترهای مجاز ایتا به پایان رسید و ادامه روایت به قسمت بعدی موکول شد... ▫️ هرچند از عقب‌افتادن این اربعین‌نوشت‌ها خودم از جهاتی اذیتم، اما از این‌که بهانه‌ای شده است دوباره بروی در گالری گوشی و عکس‌ها را مرور کنی تا سیر خاطرات یادت بیاید... بروی مشایه و عمودبه‌عمود بین موکب‌ها قدم برداری خوش‌حالم...، برای امتداد حال‌وهوای اربعین تا این روزها خوش‌حالم... برای وقتی که هوس چای عراقی می‌کنی و قیمه عربی... برای نوای «هلبیکم یا زائر»... برای وقتی که دلی به کربلا محتاج می‌شود، وقتی «هوای شهر نفس‌گیر می‌شود»... برگردیم به موکب... ▫️ در تمام طول مدت گفت‌وگو که فاطمه و حسین با دوستان‌شان می‌رفتند و می‌آمدند و... شیرین‌زبانی می‌کردند... یک پیرمرد سپیدمو، با چهره‌ای متین و موقر هم کنار ما استراحت می‌کرد، موقعیت‌مکانی و ترکیب و چینش به نحوی بود که گمان می‌کردی قطعاً نسبتی با دارد، حالا یا پدرش باشد یا پدربزرگ بچه‌هایش... اواخر صحبت‌های‌مان بود، بعد از این‌که حسابی یک‌دور دستگاه‌های فرهنگی کشور را سه دست شستیم و آب کشیدیم (به سبک در «لیسانسه‌ها» یادآوری می‌کنم تا به مدیران دستگاه‌های فرهنگی برنخورد! بدیهی است که تمثیل و تشبیه و استعاره، از صنایع ادبی و ابزارهای مورد استفاده در نوشتن متن در ادبیات پارسی است؛ بدیهی است که از این واژگان در عبارت اخیر، معنای دقیق عقلی اراده نشده است؛ بدیهی است اصلاً فرصت رسیدگی به یک‌دور کامل دستگاه‌ها وجود نداشته؛ اگر هم فرصت بوده، آب و آفتابه کافی نبوده؛ اگر هم آب و آفتابه می‌بود، اسراف حرام بود؛ قطعاً عملکرد بسیاری از دستگاه‌های فرهنگی آ‌ن‌قدر تمیز و بی‌نقص است که اصلاً احتیاجی به شست‌وشو ندارد و... پس امیدوارم به جایی برنخورده باشد...) بله، ببخشید... عرض می‌کردم... بعد از شست‌وشو، مشغول پهن‌کردن بودیم که این پیرمرد نورانی از جا برخاست و همین‌طور که مهیا می‌شد، فقره آخر بحث را همراه ما شد و شروع کرد از خاطرات و مخاطراتش گفتن و... همان ابتدا کاشف به عمل آمد نسبتی با ندارد... بعد از چند نکته نغزی که گفت، با خودم گفتم اطلاعات و اشرافش برای یک پیرمرد صرفاً نورانی و معمولی نیست، کم‌کم که آماده می‌شد و لباس بر تن می‌کرد... هیبتش مشخص‌تر شد... کنج‌کاوانه پرسیدم «حاج‌آقا معرفی نفرمودید!» - «هوایی» هستم... بله! حجت‌الاسلام ، معاون سابق پژوهشی آموزشی سازمان تبلیغات اسلامی کشور در دوره ... این‌که چه‌قدر از گفت‌وگوی ما را بیدار بوده یا خواب نمی‌دانم... اما دعا کردم تمامش را خواب بوده باشد! ▫️▫️▫️ هُرم هوا که می‌نشیند، وقت ایستادن و رفتن ماست... هنوز شاید یک‌ساعتی تا مغرب مانده که باروبُنه را جمع می‌کنیم و به جاده می‌زنیم... در مسیر سطل آشغال‌هایی که پرچم اسرائیل روی‌شان نقش بسته، چشمک می‌زنند... احساس می‌کنی جاذبه بیش‌تری برای جمع‌آوری زباله‌ها دارند! به‌ویژه وقتی آن‌طرف‌تر پرچم ایران را باشکوه در اهتزاز ببینی... عکس‌های آقا را روی کوله‌ها... پرچم‌های فلسطین را در دست زائران... ▫️ این مسیر بهشتی را مست و مدهوش نه با پای گِلین که با پای دل سلانه‌سلانه می‌رویم... این افتان‌وخیزان رفتن‌مان طبیعت ترکیب جمعیت‌مان است... دست خاله را گرفته و شادمانه، لی‌لی‌کنان در عوالم خودش سیر می‌کند؛ حالِ را که می‌بینم، ناخودآگاه یاد شعر معروف مرحوم غروی‌اصفهانی می‌افتم... دختر فکر بکر من، غنچه لب چو وا کند از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند... که تازه سن تکلیف را رد کرده، اگرچه نحیف و نازک است، اما با حجاب کاملش متانت و وقاری یافته که می‌دانم فردای قیامت، خداوند او و دوستان همانندش را مقابل بسیاری از آنانی خواهد آورد که سختی و صعوبت و... را بهانه رهاشدگی خود کرده‌اند و حجت را بر آنان تمام خواهد کرد... اما در این بین حال از همه دیدنی‌تر است، نمی‌دانم چه میزان از این صحنه‌ها و تصاویر در خاطرش خواهد ماند... اما کالسکه‌اش شده مَحَطّ محبت محبین سیدالشهداء(ع)، از در و دیوار نعمت است که بر تخت روان او نازل می‌شود... نمی‌داند کدام را کنار بگذارد و کدام را در دهان! اما که دیگر عدد اربعینش از ده گذشته، قاعده سفرش فرق می‌کند، با هر قدم دارد قد می‌کشد، اطراف و اکناف را حکیمانه و گاه منتقدانه می‌نگرد، برای خودش مبنا و قاعده و اصول و اسلوبی یافته... عصای دست باقی هم‌سفران هم هست، به‌وقتش عکس می‌گیرد و به هنگامش دست... بار سنگین‌تر را برمی‌دارد و هوای باقی را هم دارد... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2