10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 خداوند مومنین را
حتماً با حذف اسباب و علل
امتحان میکند!
❤️۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴،
چهلوچهارمین سالگرد شهادت فرمانده عملیات سپاه غرب کشور، سردار شهید محسن حاجیبابا و شهید احمد بیابانی گرامی باد.
💐بخشی از بدن پاک این فرماندهان مخلص و دلاور، در بهشت زهرای تهران و بخشی هم در اطراف منطقهی بازیدراز به خاک سپرده شده است.
🕊شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
⁉️ این شخص را میشناسید؟!
🔸ایشون احمد بیابانی هستند. از گنده لاتهای بزرگ تهران.
🔹در یک دعوا چندین شاکی خصوصی داشت! تمام بدنش جای چاقو بود.
روز ۲۲ بهمن که کلانتری شهرری در آتش سوخت، ایستاده بود و می خندید! می گفت ۷۰ تا پرونده های من سوخت!!
🔸یه روز بچههای سپاه شهرری دستگیرش میکنند و بهش میگن: "تو خجالت نمیکشی؟ جوونای مردم دارن تو جبههها تیکه پاره میشن اونوقت تو توی تهران داری الواتی میکنی؟!"
🔹احمد به غیرتش برمیخوره به اون پاسدار میگه: "منو آزاد کنید، نامرده اگه کسی فردا نره جبهه!"
🔸فرمانده گردان مالک، آقای راسخ این حرفو میشنوه به احمد میگه: "من فردا ساعت صبح از میدان شهرری میرم برای جبهه. اگه خیلی مردی ۶ صبح اونجا باش."
🔹احمد ساک به دست ۶صبح میدان شهرری بود! رفت جبهه و...
به گفتهی یکی از رزمنده ها احمد متحول شده بود و از خدا خواسته بود اگر بناست شهید بشوم پیکرم را کسی نبیند، چون بدنش پُر بود از جای چاقو و خالکوبی و...
میگفت: "این بدن آبروی رزمنده ها را میبرد."
🔸مثل امروز که احمد به همراه چند تن از فرمانده هان برای شناسایی منطقه بازی دراز رفته بودند گلوله مستقیم تانک به خودروی آنان برخورد میکند و بدن احمد در آتش سوخت و به شهادت رسید.
📙بامرام. خاطرات شهید احمد بیابانی. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔻برادرش میگفت: آخرین بار که احمد با تهران تماس گرفت به من گفت: پاشو بیا جبهه دارم میرم کربلا
گفتم من هفته دیگه میام
گفت: دیره، تا اون موقع من رفتم
و احمد رفت کربلا...
با انفجار خودروی فرماندهی، احمد و سردار حاجی بابا در آتش عشق الهی سوختند.
✅در روز شهادتش به یادش باشیم
اینجا هم مزار شهید احمد بیابانی در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۶ ردیف ۲۵ شماره ۵۱ است. چند ردیف بالاتر از آقا ابراهیم هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🖼 شهید احمد بیابانی
تمام بدنش جای چاقو بود و دعوا کردن یکی از برنامه های همیشگی او بود. در کنار تمام زشتی ها به عزای امام حسین(ع) و احترام به والدین بسیار اهمیت ميداد.بعد از انقلاب مدتی سر به راه شد اما....
دادسرای شهر ری به دنبال او بود.
مجازاتش قطعا اعدام بود. خیلی ها به او توصیه کردند فرار کند اما...
خدا خواست و پای احمد به جبهه باز شد.در آنجا پس از مدتی با مهدی خندان آشنا شد. مسیر زندگی او تغییر کرد.
#عکسنوشت
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادتونه رئیسی بنده خدا
اومد گفت
تابستون قطعی برق نداشتیم؟!
چقدر مسخرش کردن که
مگه قطع نشدن برق هم دستاورده؟!
حالا ما تو زمستان و بهار و تابستون
این دستاورد رو
با جون و دل حس کردیم
خدا رحمتت کنه.
ما رو حلال کن
با شهید ابراهیم هادی همراه باشید👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
✴️من در سمت چپ خود زنانی را دیدم که با موهای سرشان آویزان بودند
من بعد از جدايي روح از بدن، در جايي قرار گرفتم و به مرور اعمالم را مشاهده کردم.
کوچکترين کارهايي که فکر نمي کردم اهميت داشته باشد به من نشان داده شد.
هيچکس مرا به خاطر اشتباهاتم سرزنش نمي کرد، بلکه خودم از درون به خاطر اين کارها مي سوختم و عذاب مي شدم.
باور كنيد حاضر بودم در آتش مي سوختم اما از درون نمی سوختم
من در سمت چپ خود زنانی را دیدم که با موهای سرشان آویزان بودند و برخی به نحو دیگری عذاب میشدند
بعد دیدم که برخی از زنان را روی زمین میکشند زمین حالت خاصی داشت گویی میخهای آهنی از زمین بیرون زده بود و بدن این زنها را غرق در خون میکرد با عبور آنها ردی از خون روی زمین کشیده میشد.
باور کنید اگر در دنیا چنین ماجرایی را مشاهده می کردم از ترس می مردم اما آنجا با وجود ترس شدیدی که داشتم میخواستم تا آخر ماجرا را ببینم.
عذاب این خانمها پایان نداشت بعد از حمله حیوانات و بلعیده شدن توسط آنان دوباره بدن آن زنان تشکیل میشد و ماجرا تکرار میشد من عذابهای دیگری نیز شاهد بودم زنانی که گوشت و پوستشان را جدا میکردند زنانی که آویزان بودند و عذابهای دیگری که در مورد علت آنها لازم به سؤال نبود.
کاملاً می فهمیدم که علت این عذابها چیست. اینها زنان مسلمانی بودند که حریم حجاب و حیا را رعایت نمی کردند.
ناپاکی تمام وجود آنها را گرفته بود و هیچ توجهی به دستورات خداوند متعال نداشتند و اینگونه گرفتار بودند.
🔴 کتاب سیزده چهارده. اثر انتشارات شهید ابراهیم هادی.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
دختری بودم در خانواده معمولی و پایبند حداقلی به مسائل دینی.
ده سال قبل پایم به دانشگاه باز شده بود و در معرض شبهات مختلف در زمینه دین قرار گرفتم. اعتقادات قوی نداشتم و کمی تحت تاثیر قرار گرفتم.
بد حجاب نبودم ولی گاهی آرایش میکردم و رابطه دوستی با پسرها را گناه نمیداستم!
تا اینکه پایم لغزید و من هم با یکی از پسرها دوست شدم!
با خودم می گفتم: این دوستی ها چه ایرادی دارد؟ همه در این رابطه ها هستند.
هرچند نیت من ازدواج بود، اما نمی دانستم که این دوستی ها معمولا رابطه شیطانی است و به ازدواج منجر نمی شود.
عصر یک روز با این پسر با حجابی معمولی و آرایش به تفریح رفتیم. شب را نیز با هم به یک پیتزا فروشی رفتیم و...
خدا کمکم کرد که همانجا ارتباط من با او قطع شد و گرفتار دیگر گناهان نشدم.
اما همین یک روز که با این پسر بیرون رفتم، خیلی در روحیه من تاثیر منفی گذاشت.
مدتی بعد از آن روز، تجربه نزدیک به مرگ برایم پیش آمد. من به مکانی منتقل شدم که یک دالان بلند بود!
مرا از آنجا عبور دادند. در انتهای دالان افرادی سیاه پوش ایستاده بودند و پشت سرشان ساختمان بزرگی بود که انگار درونش پر از آتش بود! هر چه بود بسیار وحشتناک بود.
صدای یکی از اقوامم را هم همزمان میشنیدم که به خاطر بی نمازی زندانی شده بود و با فریاد کمک میخواست.
نمی دانید چقدر ترسیده بودم. همینطور که جلو میرفتم ناگهان مرا متوقف کردند و روی دیوار مقابل، یک صحنه از زندگی ام را به من نشان دادند.
خدای من، آن بدترین صحنه های زندگی من بود، همان روزی که دست در دست نامحرم...
ناگهان یکی از آن افراد سیاه پوش که گویی فرشته عذاب بود، نزدیک آمد و...
من به خاطر آن کارهای حرام دچار عذاب درداوری شدم. درد تمام وجودم را گرفت. از شدت درد فریاد کشیدم.
بعد مثل کبوتری که به آسمان میرود، رها شدم و به سوی آسمان رفتم.
همزمان در سمت راستم در دوردست ها، بهشت الهی را میدیدم و بوی بسیار خوش بهشت را استشمام میکردم. و در سمت چپم یک بیابان.
میخواستم به سوی بهشت بروم اما به من فهماندند: چه کاری برای خدا انجام داده ای که می خواهی به بهشت بروی!؟ تو خیلی پرخوابی کردی، عملی برای این سوی خودت نفرستادی و حال در بیابانی! آنگاه به سمت بیابان مرا سوق دادند. اکنون یک بیابان در زیر پای خود می دیدم و بر فرازش پرواز میکردم.
آری من عمرم را به بطالت گذرانده بودم. در آن لحظه هیچ کار مثبتی به یادم نیامد. همه جا بیابان بود! تنها کمکهایی که به خیریه ای کرده بودم را به صورت باغچه ای پر گل وسط بیابان دیدم!
اما خدا را شکر میکنم که یک بار دیگه به من فرصت جبران داده شد و به زندگی برگشتم...
بعد از آن واقعه، چادر همنشین همیشگی ام شد. هیچ گاه به رابطه با نامحرم فکر نکردم. نمازهایم اول وقت شد و سعی کردم در زندگی به نیازمندان کمک کنم و رابطه ام را با خیریه ها قطع نکنم.
خدا به واسطه توبه و حجابم برکت های زیادی به زندگیم عطا کرد. الحمدلله کما هو اهله.
#حجاب۱۳۱۴
📙سیزده چهارده. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
نشر شهید هادی
https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=153&publisher-name=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%A7%D8%A8%D8%
برای خرید مجازی و باتخفیف و پست رایگان کتاب های نشر، از جمله ۱۳۱۴ و بامرام(خاطرات شهید احمد بیابانی) و دیگر کتب به ایدی اعلام شده مراجعه نمایید.
برای خرید حضوری به غرفه نشر شهید هادی در نبش راهروی ۱۹ سالن اصلی نمایشگاه کتاب مراجعه نمایید.